روزنامه کیهان
پاسخ حاج قاسم به پرسش ویل دورانت
محمد صرفی
ویل دورانت، اندیشمند و تاریخدان مشهور –مولف کتاب تاریخ تمدن- پاییز سال 1930 در باغچه خانهاش در نیویورک مشغول جمع کردن برگهای بر زمین ریخته بود که جوانی موجه نزد او آمد. جوان که ظاهراً قصد خودکشی داشت از دورانت دلیلی خواست که او را از تصمیم خود منصرف سازد. دورانت میگوید؛ «به او پیشنهاد کردم کاری برای خود دست و پا کند، اما او بیکار نبود. گفتم غذای خوبی بخورد اما او گرسنه نبود. معلوم بود که دلیلهای من تاثیری روی این جوان نگذاشته بود. نمیدانم چه بلایی بر سرش آمد. در همان سال چندین نامه اعلام خودکشی دریافت کردم، بعدها متوجه شدم که ۲۸۴.۱۴۲ خودکشی بین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۳۰ در آمریکا رخ داده است.»
این واقعه دورانت را به فکر فرو برد و شروع به تحقیق کرد. نقطه کانونی و سؤال اصلی جستوجوی او درباره چیستی معنای زندگی بود. پرسشی ظاهراً ساده اما عمیق و پیچیده که میتوان آن را بنیادینترین سؤال فلسفه دانست؛ معنای زندگی چیست؟ چرا و برای چه این همه رنج میکشیم؟ سؤالی که صدها بلکه هزاران سال قدمت داشته و مولوی آن را اینگونه مطرح میکند؛
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
دورانت برای یافتن پاسخ این سؤال به صد نفر که اغلب از نوابغ، مشاهیر و بزرگان عصر خود در رشتههای مختلف بودند، نامه نوشت و از آنها خواست معنای زندگی را از منظر خود شرح دهند. ماحصل این دغدغه کتابی شد با عنوان «درباره معنی زندگی» که در ایران نیز ترجمه و منتشر شده است.
حدود یک قرن از مواجهه ویل دورانت با پرسش از معنا و فلسفه زندگی میگذرد. بشر طی این مدت به پیشرفتهای عظیم و بیسابقهای دست یافته است که آن زمان خیال و رویا به نظر میرسید و در مواردی حتی در خیال نیز نمیگنجید. اما این پیشرفتها نه تنها پرسش از معنای زندگی را کمرنگ نکرد بلکه بر دامنه افراد درگیر آن نیز افزود. در ظاهر کسی که معنایی برای زندگی نمییابد یا درباره آن دچار تردید است، به همان نسبت باید از مرگ استقبال کند چرا که نقطه مقابل زندگی، مرگ است. اما در عمل چنین نسبتی صادق نیست. انسان امروزی که به شدت درباره معنای زندگی خود دچار سؤال و چالش است، به همان میزان از مرگ نیز ترسان و گریزان است.
این بحران معنایی و وحشت از مرگ، خود محرک و زیربنای بسیاری از رخدادها و مسائل دیگر است. اصحاب قدرت و ثروت که به خوبی با ابعاد این بحران و وحشت جهانی آشنا هستند –و صد البته خود از دامنزنندگان و تشدیدکنندگان این دو وضعیتند- از آنها در راستای اهداف خود بهره میبرند. یک نمونه کوچک از این بهرهبرداری، انواع و اقسام تجارتهایی است که فلسفه وجودی آنها بر ساختن معانی قلابی و محافظت از افراد در برابر مرگ و به تعویق انداختن آن استوار است. تجارتهایی مبتنی بر لذت از زندگی با مصرف کالاهای جورواجور فیزیکی و فرهنگی، جوان ماندن به ضرب و زور رژیمهای غذایی و داروها و محصولات بهداشتی و آرایشی، زیبایی با بریدن و کندن از فلان عضو و تزریق به عضوی دیگر و هزار و یک خیمهشببازی رنگ و وارنگ.
همانقدر که زیستن در چنین زمانه متقلبانه و مزورانهای مایه تاسف و مستوجب لعنت به بخت بد است اما در میانه مصائب و رنجهای تماشای این نمایش مضحک جهانی، همزمان ما جزو سعادتمندترین ابنای بشر نیز هستیم. ظاهری متناقض دارد اما گویا قرار روزگار بر این است که از دل همین تضادها بزرگترین رویدادهای بشری رقم بخورند. مگر نه آنکه نوح بر خشکی کشتی ساخت و محصول این تضاد، نسل بشر را از آن عذاب مهیب نجات داد و مگر نه آنکه امام حسین(ع) و یارانش در کربلا قطعه قطعه شدند اما امروز زندهترین زندگان آسمان و زمیناند.
آری! ما سعادتمندیم که دست تقدیر زندگی ما را در زمانهای رقم زد که مردی همچون قاسم سلیمانی را دیدیم «که چون او نبیند دگر روزگار». او چنان زندگی کرد و چنان مرگ را در آغوش گرفت که محاسبات معمول دنیا را به هم ریخت.
به نظر نگارنده، نادر ابراهیمی جزو نادر نویسندگانی است که در آثار خود زیباترین و عمیقترین عبارات و مفاهیم را درباره نسبت زندگی، مرگ و شهادت دارد؛ «شهادت انتخاب نوعی زندگی است، نه انتخاب مرگ»، «شهادت، انتخاب گونهای زندگی آرمانی است که به اجبار، به مرگی آرمانی میانجامد، نه خویشتن را به دهان مرگ پرتاب کردن یا بیخبر از همه جا، ناگهان، به دست کافران و ظالمان کشته شدن»، «و عجب حلاوتی دارد مرگ اگر انسان در راه آرمانی معتبر بمیرد»، «شهادت، تن به مرگ سپردن نیست، بل در حفاظت از آرمان شمشیر کشیدن است و جنگیدن و ناخواسته در مهلکه افتادن و پیوسته دست رد بر سینه هلاکت زدن و آنگاه در لحظهای بیبدیل، به ناگزیری مرگ رضا دادن و لبیک گفتن، یا حتی فرصت لبیک هم نیافتن.»
حال به این جملات حاج قاسم در نامه به دختر دلبند خود که میداند مقدسانه دوستش دارد دقت کنید؛ «آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟ مشتاق دیدارت هستم... وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست.
چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست... خدایا! 30 سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتادهام. زخمها برداشتهام، واسطهها فرستادهام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم.» وقتی پنج سال پیش شایعه مجروح شدن یا شهادتش را منتشر کردند، با خنده گفت: «اینها چیزهایی است که دشتها و کوههایی را برای پیدا کردنش پیمودهام.» و بالاخره در وصیتنامهاش نوشت؛ « این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم... معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم، نمیتوانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آنچنانکه شایسته تو باشم.» این سلیمانی است. مردی که مرگ از او میگریزد و او دشتها و کوهها را به دنبالش میگردد و عاشقانه صدایش میزند؛ مرگ خونین من! عزیز من! کجایی؟
چگونه است و چه میشود که در روزگار هراس و فرار از مرگ، مردی چنین ظهور میکند. مردی که به دیگران – از عراق گرفته تا سوریه و لبنان و فلسطین و یمن- زندگی میبخشد و آنان را از آتش و گلوله وحشتآفرینان و کاسبان مرگ میرهاند و در عین حال خود، در جستوجوی مرگی خونین است. آیا جز آن است که راز جاودانگی را برای او در برابر آن همه دویدن و خزیدن و جهیدن و گریستن و... چنان فاش کردند که اگر ما آیه 196 سوره آل عمران را خواندیم و شنیدیم، او با دل و جان و گوشت و پوست خود دریافت؛ آنان که در راه خدا کشته میشوند، نمیمیرند بلکه زندگی جاودان مییابند.
پس عجیب نیست مردی که داعش، این دیوان و ددان عصر مدرن را شکست داده و بساط خونخواریشان را جمع کرده و پروژه هفت تریلیون دلاری آمریکا در منطقه را ناکام گذاشته، در یادواره شهدا (همدان تابستان 97) از زبان مولوی سخن میگوید و تاکید هم دارد که دوست و دشمن به مفاهیم این ابیات توجه کنند و سپس با بغض میخواند؛
تو مکن تهدید از کشتن که من
تشنه زارم به خون خویشتن
گر بریزد خون من آن دوسترو
پایکوبان جان برافشانم برو
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
مطربانشان از درون دف میزنند
بحرها در شورشان کف میزنند
حال ماییم و مردی که زندهتر از دیروز است. آیا ما نیز زندهایم و گوشی برای شنیدن معنای زندگی و مرگ از زبان او داریم؟
آیا فیلسوفی پیدا میشود که معنای زندگی را از منظر مردی که در تعقیب مرگ بود بنویسد؟
روزنامه شرق
راه اجرای قانون شکستن دست و پا نیست
کامبیز نوروزی
جانشین محترم فرمانده نیروی انتظامی در گفتوگویی کوتاه که فیلم آن از سوی خبرگزاریهای مختلف کشور منتشر شده، جملاتی درباره نحوه مقابله با اراذل و اوباش گفته که شنیدن آنها از زبان چنین مقامی محل نقد است. نیروی انتظامی به عنوان ضابط قضائی و مجری قانون، تکالیفی برعهده دارد که باید با رعایت قوانین آنها را به اجرا بگذارد. همه افراد نیز زمانی که به دلیلی از دلایل قانونی توسط نیروی انتظامی دستگیر میشوند، از حقوقی برخوردارند که نمیتوان آن را نادیده گرفت. پلیس در مواجهه با متهمان در محدودههای معینی مجاز به اقدام است. ممکن است پلیس برای دستگیری متهمی که مقاومت میکند، ناگزیر از انجام رفتار خشونتآمیز شود ولی قانونا این خشونت فقط به اندازهای باید باشد که مقاومت متهم را از بین ببرد. خشونت بیش از این مقدار عملی غیرقانونی است و نمیتواند مجاز باشد.
ایشان میگوید «اگر متهمی را حین قمهکشی دستگیر کردید، باید من او را با دست شکسته ببینم... اگر کسی رعب و وحشت ایجاد کرده همانموقع باید قلم پای او را میشکستید تا من اینجا ببینم». این جمله به چه معناست؟ مثلا اگر نیروی پلیس بتواند آن فرد را دستگیر کند و بر او مسلط شود، آیا باز هم آقای جانشین فرماندهی نیروی انتظامی معتقد است که باید دست یا پای او را در حالی که تحت تسلط پلیس است، شکست؟
ایشان در جای دیگری از این مصاحبه کوتاه میگوید: «متهم حقوقی دارد تا زمانی که تحویل قانون داده شد». عجیب است! باید تأکید کنیم که اتفاقا حقوق متهم از همان زمانی مطرح و لازمالرعایه است که به قول ایشان «تحویل قانون داده شد». به عبارت دقیقتر و کارشناسیتر از زمانی که فردی به عنوان متهم در اختیار دادسرا و نیروی انتظامی است، حقوقی دارد که باید از سوی دادسرا و ضابطان قضائی رعایت شود.
هرگونه ضرب و شتم و شکنجه هر متهمی مطلقا ممنوع است. توهین به متهم ممنوع است. بنیاد قانون مهم و گستردهای به نام قانون آیین دادرسی کیفری، همان چیزی است که به آن میگوییم مراقبت از حقوق متهم. این تصوری نادرست و بسیار خطرناک است که وقتی بحث اراذل و اوباش به میان میآید، قانون و تکالیف قانونی و حق دفاع متهم را میتوان به فراموشی سپرد. آری! اراذل و اوباشی که مرتکب جرم میشوند، قمه میکشند و... باید دستگیر شوند، در دادسرا اتهامشان به آنها تفهیم شود، محاکمه شوند و نهایتا به مجازات برسند.
اراذل و اوباش موجبات انواع ناامنی در جامعهاند. نیروی انتظامی در مبارزه با گروههای تبهکار کاری سخت و پرمخاطره دارد که گاهی به بهای جان گرامی نیروی پلیس تمام میشود. اما هیچکدام از اینها موجب نقض قوانین راجع به حقوق متهمان نیست. از همان لحظه که کسی به عنوان مظنون دستگیر میشود، حقوقی دارد که باید دقیقا رعایت شود.در بخش دیگری از گفتوگو میشنویم «کسی که عربده میکشد و رعب و وحشت ایجاد میکند محارب است». این تعریفی بسیار ناقص از محاربهای است که در ماده 279 قانون مجازات اسلامی میخوانیم.
اما نکته مهم این است که در هر مورد، ایراد اتهام با دادسرا و تشخیص نهایی ارتکاب جرم با دادگاه است. در واقع دادسرا و دادگاه هستند که باید تشخیص بدهند کسی مرتکب محاربه شده است نه ضابطان قضائی. نیروی انتظامی در موارد جرائم مشهود، یا مواردی که بر اثر شکایت خصوصی یا اعلام جرم دادستان، کسی را دستگیر میکند، تنها این وظیفه را برعهده دارد که آن فرد را بازداشت کرده و از آن پس مطابق با دستورات بازپرس یا دادیار با او عمل کند؛ حتی اگر این فرد از گروهی باشد که به آنها اراذل و اوباش گفته میشود. تشخیص اینکه او محارب است یا نه، فقط با مقام قضائی است. حتی به فرض آنکه این فرد رسما با عنوان اتهامی محارب تحت تعقیب باشد، باز هم این عنوان موجب نقض حقوق وی به عنوان متهم نمیشود. یکی از راههای مبارزه با بزه و بزهکار، ترس و رعب بزهکاران از نیروهای انتظامی است. این ترس تا اندازهای نقش بازدارنده ایفا میکند. اما ترس بزهکاران حرفهای نه از کتکخوردن، بلکه باید از این باشد که سایه پلیس دائم بالای سر آنهاست و هر آن ممکن است شناسایی، بازداشت و محاکمه شوند. در واقع گروههای بزهکار باید احساس عدم امنیت کنند. ترساندن بزهکاران حرفهای از خشم و خشونت جسمی، اتفاقا میتواند جرمزا نیز باشد.
به خاطر داریم در سالهای 86 و 87 در چند عملیات، تعدادی از بزهکاران حرفهای و به قول رایج اراذل و اوباش تهران مورد حمله قرار گرفتند و بازداشت شدند. از جریان این عملیاتها و دستگیری و بازداشتها فیلمهای زیادی از سیمای جمهوری اسلامی و خبرگزاریها منتشر شد که نشان میداد چه رفتار خشونتبار شگفتی با آنان میشود. آن سالها گذشتند اما پدیده اوباشگری نه تنها پایان نیافت، بلکه احتمالا بیشتر و پیچیدهتر هم شد. اگر آن روشهای خشونتبار غیرقانونی میتوانستند بازدارنده باشند، تا حال اثر گذاشته بودند. نیروی انتظامی در میدان عملیات علیه انواع جرائم در محیط شهری و خصوصا بزهکاران حرفهای است و کاری سخت برعهده دارد. اما این سختی نباید موجب آن شود که حدود قانونی نادیده گرفته شوند. مبارزه با بزه وقتی پیروز میشود که طبق قانون انجام شود.
روزنامه اعتماد
آنچه کاشتند و آنچه درو کردند
عباس عبدی
سخنگوی محترم شورای نگهبان هر از گاهی زخم ناسور ردصلاحیتها را نیشتری میزنند و مجالی برای بحث دوباره و تکراری درباره آن فراهم میشود. آخرین گفتوگوی اخیر ایشان نیز واجد چند نکته است که شایسته نقد و بررسی است. وی در گفتوگو با خبرگزاری ایلنا اعلام میدارد که «با استناد به نظرسنجیهای صورت گرفته از سوی دستگاههای دولتی، میزان تاثیر شورای نگهبان در کاهش مشارکت مردم به دلیل ردصلاحیتهایی که در انتخابات صورت میگیرد، زیر یک درصد است.» همچنین اضافه کردند که «محدودیتهای قانونی در هیچ نظام سیاسی نافی آزاد بودن و آزادی عمل مردم نیست و در صورت نبودن این محدودیتها ممکن است مردم به یک قاتل رای دهند.» این دو گزاره متفاوت است.
بخش اول آن دقیق نیست. بخشی از محدودیتها مبتنی بر این است که مردم به صورت پیشفرض به فرد ممنوع شده رای نخواهند داد. برای مثال اگر گفته میشود حداقل سن داوطلبان باید 18 سال باشد، مفروض است که فرد زیر این سن در درجه اول واجد مسوولیت سیاسی نیست همچنین نمیتواند حداقل تواناییها را برای کسب نمایندگی مردم کسب کند و هیچ کس منطقا به او رای نخواهد داد. کسی نمیگوید اگر شرط سنی نباشد ممکن است مردم بچه ده ساله را انتخاب کنند! یا اگر فردی که محکومیت خاصی را دارد منع از نامزدی میکنند، فرض است که مردم به چنین کسی رای نخواهند داد، نه اینکه مردم رای میدهند ولی قانون مانع آنان میشود، زیرا قانون نیز منبعث از رای مردم است.
هیچ چیز بالاتر از خواست و اراده مردم وجود ندارد که بخواهد مانع از تحقق آن شود. هرگونه محدودیتی نیز مستلزم آن است که از این اراده ناشی شود. فرض کنیم که نامزدی افراد قاتل در قانون منع شده باشد. این منع ناشی از این ترس نیست که اگر نامزد شد مردم به او رای میدهند، بلکه برای حفظ خلوص و پاکی انتخابات است و الا اگر به هر دلیلی مردم دوست داشته باشند به یک قاتل رای دهند، قطعا آن محدودیت برداشته میشود.
بر فرض محال اگر افراد قاتل تا این حد محبوبیت دارند، چرا انتخاب نشوند؟ به علاوه در برخی کشورها پیش آمده افرادی که زندانی هستند نامزد و حتی انتخاب میشوند. علت آن نیز روشن است. محکومیت قضایی و زندان ناظر به نگاه حکومتکنندگان نسبت به فرد است و ممکن است مردم چنین نگاهی را نداشته باشند. در همین جامعه خودمان چه بسیار افرادی که این بخش از تجربه زیسته خود را به عنوان افتخار طرح میکنند و مردم هم از همین زاویه با آنان همراه هستند و اگر مثلا نامزد شوند، قطعا سابقه زندان را به عنوان وجه مثبت خود مطرح میکنند. از اینها گذشته فرض کنیم که مردم ایران به هر دلیلی افراد قاتل را دوست داشته باشند و به آنان رای دهند. اگر صاحبان قدرت پس از چهل سال نتوانسته باشند این نگرش اشتباه و فاسد را اصلاح کنند، بلکه عقبگرد هم شده باشد در این صورت حضورشان در قدرت برای چیست؟ اساسا مردمی که تا این حد فساد فکری داشته باشند، چه ارزشی دارد که کسی بر آنان حکومت کند؟
از همه مهمتر اصولا در روال موجود انتخابات ایران چنین قاعدهای جاری نبوده است که مردم را مخیر کنند که میان دو خوب و دو صالح، یکی را برگزینند. بگذریم از اینکه چنین غربال اولیهای ممکن نیست. شاهد این ادعا توصیههای امام در مجلس سوم است که تاکید کردند به طرفداران اسلام امریکایی رای ندهید. معنای ضمنی و روشن این توصیه این است که معتقدان به اسلام امریکایی در میان نامزدها بودند والا این توصیه بلاوجه میشد. پس از ایشان هم توصیههای مشابهی شده که به فتنهگران رای ندهید. به عبارت دیگر مردم هستند که باید انتخاب کنند نه اینکه مقامات رسمی در یک مرحله دست به انتخاب بزنند، سپس مردم را مخیر به انتخاب از میان آنان کنند. اینگونه گزینشها در کوتاهمدت به نفع محدودکنندگان است ولی در میان و بلندمدت نتایج وارونهای دارد.
از سوی دیگر اگر مردمی باشند که با آگاهی به قاتل رای دهند، بدین معناست که قاتل بودن از نظر آنان ضد ارزش نیست، در نتیجه افراد دیگری را هم که انتخاب کنند، بالقوه قاتل خواهند بود. علاوه بر این ملاحظات خوب بود این پرسش پاسخ داده میشد که چگونه میشود دهها میلیون نفر یک قاتل را انتخاب کنند، ولی چند نفر معدود در فضای غیرشفاف افراد ناسالم را به جای سالم معرفی نکنند؟ اگر مبنای این دو انتخاب را در نظر بگیریم که انتخابات مردم در فضای شفافتری صورت میگیرد و هر کس میتواند تمامی اطلاعات را علیه یا له نامزدها منتشر کند، معتبرتر است.
نکته بعدی آثار ردصلاحیتها بر میزان مشارکت است. از یک نظر این حرف میتواند درست باشد که ردصلاحیت بر میزان مشارکت اثر منفی نمیگذارد. به نظر من در مواردی ممکن است باعث افزایش هم بشود، زیرا موجب لجبازی مردم میشود. مردمی که در شرایط عادی ممکن است بیتفاوت باشند به دلیل ردصلاحیتها و اصرار بر انتخاب کردن یک فرد خاص، احتمالا واکنش نشان دهند و به مخالف او رای دهند، ولی این رفتار حقانیتی برای ردصلاحیتها ایجاد نمیکند. مثل آن است که ما از کسی طلب داشته باشیم به هر دلیل بتوانیم بخشی از آن را بگیریم، آیا این استیفای بخشی از حقوق، عدم پرداخت بقیه را مشروع میکند؟ مسلما خیر. در انتخابات هم همین است.
برای نمونه در سال 1392 و 1396، مطلقا نامزدی که مطلوب بنده باشد وجود نداشت. نه بنده بلکه بسیاری دیگر نیز چنین بودند. ولی بنا به ملاحظاتی پذیرفتیم که منتظر نمانیم تا نامزد مطلوب ما در انتخابات حاضر شود، میان همینها آن را که گمان میکنیم سر جمع زیان کمتری دارد را برگزینیم.
متاسفانه نگرش شورای مزبور به انتخابات و حق مردم و شناخت آنان از مردم جامعه و قدرت انتخاب آنان در همین گفتوگو روشن شده است. این سطح شناخت آن شورا از انتخابات و مردم است. عجیب اینکه تجربه تمام تایید و ردصلاحیتها جلوی چشمان آنان است و باز هم برای آن دلیلتراشی میکنند. بهتر است نگاهی به 30 سال گذشته بیندازند، تا بدانند چه کاشتند و چه درو کردند.
روزنامه اطلاعات
آخرین شکست ترامپ در سازمان ملل!
ابوالقاسم قاسم زاده
دوره چهار ساله ریاستجمهوری ترامپ نیاز به نقد و ارزیابی تحلیلی از زوایای گوناگون دارد تا خطر این تفکر تخریبی و ویرانگر در آمریکا را شناخت. در چهار سال گذشته چه بهصورت مقالهها یا گفتگوهای رسانهای در بسیاری کشورهای جهان، رفتارهای ترامپ محک خورده است که دو محور بهصورت اصلیترین محورها در اغلب آنها برجسته و دیده میشود: محور اول، شاکله تفکر ترامپ و مدیران ارشد همراه او برآمده از باورهای دیرینه نژادپرستی در تاریخ آمریکا است که بعد از سالها و اکنون در بازتاب تفکر و تشکیلاتی بهنام «اونجلیست صهیونی» سازمان یافته است. محور دوم، ترامپ از مسیر تجربه زندگی خانوادگی و فردی خود به این باور رسیده است که «قدرت، حق را تعریف میکند و به آن مفهوم میبخشد.»
بسط این باور را در دوره مبارزه انتخاباتی او همچنین در سخنرانیها و مصاحبههای ترامپ میتوان مشاهده کرد. شعار «آمریکا اول» برآمده از چنین تفکر و باوری است. تجربه چهار سال سیاست قلدری ترامپ بر پایة قدرت حق را تعریف میکند، چرخید.
این تجربه چهار ساله موجب شد تا جامعهشناس مشهور آمریکایی «چامسکی» در مصاحبه خود خطاب به مردم آمریکا قبل از آغاز رأیدادن انتخاباتی چنین بگوید: «تجربه دور اول ریاستجمهوری ترامپ بهطور عمده برای ما آمریکاییها زیانبار بود؛ اما اگر او برای دور دوم و چهار سال دیگر انتخاب شود، برای جهان و بشریت فاجعهبار خواهد بود!»
ترامپ هنوز نتیجه انتخابات و پیروزی رسمی بایدن را نپذیرفته است. برای روز ششم ژانویه (چهارشنبه) از همه هوادارانش در سراسر آمریکا خواسته است تا برای اعتراض و انجام تظاهرات بزرگ علیه اعلام نتیجه انتخابات به واشنگتن بیایند. او از معاون اولش «پنس» که ریاست جلسه سنای آمریکا را در افتتاح سالانه بهعهده خواهد داشت، همچنین از سناتورهای جمهوریخواه خواسته است تا اعلام نتیجه رسمی انتخابات را نپذیرند و تائید نکنند! در حالیکه ۲۰ ژانویه (اول بهمن) روز ادای سوگند رسمی رئیسجمهور جدید «بایدن» در واشنگتن است.
شکست راهبرد قلدری ترامپ در آخرین تلاش او در سازمان ملل در هفته گذشته، نشان دیگری از انزوا و پایان دوره ریاستجمهوریاش شد. خبرگزاریها با این سرخط خبری گزارش کردند: «…شکست آمریکا در جلب نظر اعضای سازمان ملل علیه ایران، برگ دیگری از شکستهای دیپلماتیک آمریکا برای تمدید تحریمهای تسلیحاتی ایران بود.»
اضافهکردن دو بند جدید در بودجه ۲۰۲۱ میلادی سازمان مللمتحد برای احیای کمیته تحریمها علیه ایران، آخرین تلاش آمریکا بود که تنها با ۱۰ رأی مثبت در برابر ۱۱۰ رأی منفی اعضای مجمع عمومی، سازمان ملل، شکست خورد. استدلال نماینده ترامپ در سازمان ملل این بود که کمیته تحریمهای سازمان ملل علیه ایران باید کار خود را از سر بگیرد؛ چون آمریکا از برجام خارج شده و دیگر برجام وجود ندارد.
در این میان آرای ۱۵ کشور همسایه زمینی و دریایی ایران در نوع خود حائز اهمیت است. روسیه، ترکیه، پاکستان، قزاقستان، جمهوری آذربایجان، ارمنستان، رأی مخالف دادند. عربستان و بحرین موافق. همچنین عراق، عمان، قطر، امارات و کویت (ممتنع).
پیشنهاد آمریکا با واکنش گستردهای در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل روبرو شد، در حالیکه به دلیل کمبود وقت، همه مخالفان پیشنهاد آمریکا، نتوانستند صحبت کنند؛ اما در رأیگیری انجام شده، تنها ۱۰ عضو سازمان ملل با نماینده ترامپ در سازمان ملل همراه و رأی موفق دادند. ۱۱۰ عضو با پیشنهاد آمریکا به طور قاطع مخالفت کردند و ۳۲ عضو نیز رأی ممتنع دادند. ۴۱ کشور نیز در رأیگیری غایب بودند. روسیه، چین و اتحادیه اروپا در بیانیههایی جداگانه با پیشنهاد آمریکا برای بازگشت تحریمهای سازمان ملل علیه ایران پس از خارجشدن (اسنپبک) آمریکا، مخالفت کردند.
اغلب خبرگزاریها در آمریکا و اروپا همچنین رسانههای خبری چین و روسیه، نتیجه رأیگیری درباره پیشنهاد آمریکا را آخرین شکست ترامپ در سازمان ملل نامیدند و در گزارشی خبری آمده است: «… نمایندگی آمریکا در سازمان ملل پس از آنکه در مردادماه گذشته شکست سختی را در شورای امنیت نیز نیز سازمان ملل متحد برای تمدید محدودیت تسلیحاتی ایران متحمل شد، به طور خودخوانده مدعی شد که «مکانیسم ماشه» اعمال شده است. این موضوع در هیچ نهادی از بدنه سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته نشد و در شورای امنیت نیز به طور قاطع با رأی ۱۳ عضو آن، ادعای دولت ترامپ باطل دانسته شد. اینبار نیز تندروهای ضدایرانی در کاخ سفید با پیشنهاد جدید علیه ایران، شکست سختی در مجمع عمومی سازمان ملل خوردند.
آغاز سال جدید میلادی با تحول در اروپا، خارجشدن انگلیس از اتحادیه اروپا به طور رسمی، همچنین پایان دوره ریاستجمهوری ترامپ در واشنگتن کلید خورده است. اغلب دولتها در بسیاری از کشورها در انتظارند تا سیاست جدید روابط بینالمللی بایدن و برنامههایی را که اعلام خواهد کرد، ببینند. ترامپ در انتخابات «شکست» نخورد، بلکه به نظر بسیاری «سقوط» کرد. با این سقوط، همه در انتظار فصل جدیدی از مجموعه روابط بینالملل کشورها در سراسر جهان هستند.
روزنامه دنیای اقتصاد
تنشهای منطقهای فروکش کرد؟
هادی خسروشاهین
همه نشانهها از اختلافنظر میان ژنرالها و بوروکراتهای تصمیمساز و در عین حال وفادار ترامپ در پنتاگون حکایت دارد؛ درحالیکه ژنرال مکنزی، فرمانده ستاد مرکزی آمریکا (سنتکام) خواستار باقی ماندن ناو نیمیتز در منطقه بود، کریستوفر میلر، سرپرست وزارت دفاع به ناگهان دستور بازگشت این ناو را به مقرش در برمرتون داد.
(این ناو آوریل ۲۰۲۰ در منطقه مستقر شد و قرار بود قبل از پایان سال میلادی یعنی اوایل دسامبر به خانه بازگردد؛ ولی بهدلیل مخالفت ژنرال مکنزی، رئیس سنتکام ماموریتش تمدید شده بود.) درواقع این دستور میلر نقض آشکار درخواست ژنرال مکنزی برای تمدید استقرار حضور این ناو در منطقه بود؛ چراکه از نظر وی نیمیتز میتوانست همچون بالی نیرومند برای هرگونه حمله هوایی علیه تهدیدات احتمالی عمل کند. این ناو و همچنین سایر ناوهای جنگی برای تامین پوشش هوایی از نیروهای آمریکایی در عراق، افغانستان و سومالی مورداستفاده قرار میگیرند. اریک اشمیت در مقالهای در اول ژانویه در روزنامه نیویورکتایمز خبر میدهد که هم ژنرال مکنزی فرمانده سنتکام و هم ژنرال مارک میلی، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا از تصمیم اخیر سرپرست وزارت دفاع در بازگرداندن نیمیتز شگفتزده شدهاند؛ چراکه آنها بر این باورند که این ناو باید چند روز بیشتر برای مقابله با تهدیدات قریبالوقوع در منطقه باقی میماند.
تحلیلگران اطلاعاتی ارتش آمریکا ادعا میکنند که پدافند هوایی، نیروی دریایی و واحدهای اطلاعاتی ایران طی روزهای گذشته در حالت آمادهباش قرار گرفتهاند و همینطور در هفته گذشته موشکهای کوتاهبرد و هواپیماهای بدون سرنشنین به عراق ارسال شده است. البته در پردازش این اطلاعات میان مقامات نظامی آمریکا که در منطقه مستقر هستند، اختلافاتی دیده میشود؛ ازجمله اینکه ممکن است این تجهیزات برای مقابله و بازدارندگی در برابر حمله احتمالی ترامپ ارسال شده باشد. درواقع ایران بهدنبال بازدارندگی برای اعمال ضربه دوم است و نه ضربه اول.
اما استدلال میلر و وفاداران به ترامپ در درون پنتاگون برای این چرخش ناگهانی در استراتژی مواجهه با ایران چیست؟ اولا آنها تهدید ایران را قریبالوقوع نمیدانند و این اقدام را به منزله نشانهای از کاهش تنش با تهران برای جلوگیری از ورود به یک جنگ بزرگ منطقهای تلقی میکنند. میلر ظاهرا در جلسات خصوصی در توجیه تصمیم اخیرش گفته است که بازگرداندن نیمیتز به خانه باعث میشود بهانه از ایران برای هر گونه حمله احتمالی به سربازان آمریکایی گرفته شود؛ ضمن اینکه تداوم این حضور میتوانست ازسوی ایران به مثابه یک اقدام تحریککننده تفسیر شود.
برخی از دستیاران ارشد میلر نیز که در حلقه وفاداران ترامپ قرار دارند همچون کوهن واتنیک که هماکنون مقام عالیرتبه اطلاعاتی در پنتاگون را در اختیار دارد، در همین جلسات تردیدهایی را در مورد ارزش بازدارندگی نیمیتز ابزار کردهاند؛ بهویژه از این جهت که طولانی شدن ماموریت این ناو میتوانست روحیه کارکنان آن را در مقابله با تهدیدات احتمالی و آینده کاهش دهد.
پاسخ این دسته به اعتراض دو ژنرال ارشد آمریکایی این است که آمریکا با اعزام هواپیماهای جنگنده و سربازان بیشتر و همچنین هواپیماهای سوخترسان به عربستان و دیگر کشورهای خلیج فارس، فقدان نیمیتز را پر کرده و خواهد کرد. اما حداقل سه مقام سابق در پنتاگون بازگشت نیمیتز به خانه و در عین حال اعزام زیردریایی مجهز به موشکهای تاماهاک به خلیج فارس را که در طول یک دهه گذشته بیسابقه بوده است و همچنین سومین پرواز بمبافکنهای بی۵۲ طی ماههای اخیر به ۶۰ مایلی سواحل ایران را ناشی از سردرگمی پنتاگون در تصمیمگیری، بیتجرگی و تناقضنمایی میخوانند. بهطور مثال متیو اسپنس، مقام ارشد پیشین در حوزه سیاست خاورمیانهای پنتاگون این تصمیم را کاهش گزینههای آمریکا در منطقه در زمان اشتباه میخواند؛ مایکل مولروی دیگر مقام ارشد سابق پنتاگون در حوزه سیاست خاورمیانهای معتقد است این تصمیم اگرچه از میزان تنشها میکاهد، اما به معنای ارسال پیام متناقض و ناشی از ناپختگی به بازیگر رقیب است.
به اعتقاد منتقدان این چرخش ناگهانی در حوزه سیاستورزی در پنتاگون بهدلیل برکناری اسپر و فقدان چند تن از دستیاران برجسته وی از پنتاگون در ماه نوامبر روی داده است. با وجود همه این انتقادات ممکن است پشت تصمیم بازگشت نیمیتز، دیپلماسی محرمانه و پشت درهای بسته نیز وجود داشته باشد. در این سناریو دو طرف از طریق میانجیگری یک بازیگر ثالث تضمینهای لازم را برای عدم مواجهه مستقیم با یکدیگر دریافت کردهاند.
با این حال در صورت صحت چنین سناریویی مشخص نیست که چرا میلر، دو ژنرال ارشد آمریکایی را از جزئیات این دیپلماسی پشتپرده بیخبر گذاشته است. اما با وجود همه این نشانهها که بر فروکش کردن تنشها دلالت دارد، هنوز با قطعیت نمیتوان از آینده ایمن و تقریبا باثبات سخن گفت.
ترامپ در ماه نوامبر و در نشست با مقامات ارشد امنیت ملیاش درباره حمله پیشگیرانه به پایگاههای هستهای ایران سخن گفته بود. ایران نیز روز گذشته بهطور رسمی از تصمیم خود برای آغاز غنیسازی اورانیوم ۲۰ درصدی در تاسیسات زیرزمینی فردو خبر داد. شاید برخی در واشنگتن و منطقه که در جستوجوی بهانه برای تخریب پروسه مذاکرات احتمالی در دولت آینده آمریکا هستند، از موقعیت کنونی سوءاستفاده و گزینههای بدخواهانه خود را دوباره احیا و عملیاتی کنند. با این همه انجام تصمیمات شتابزده و چرخشهای ناگهانی در عرصه سیاستگذاری در پنتاگون و همینطور فضای پرابهام سیاسی در واشنگتن که مولود عدمپذیرش شکست در انتخابات از سوی دونالد ترامپ است، روزهای آینده را به روزهای بسیار پرریسک تبدیل میکند و تا ۲۰ ژانویه باید احتمال وقوع هر حادثهای را انتظار داشت.
برت مک گورک، نماینده سابق رئیسجمهور آمریکا در ائتلاف علیه داعش به نیویورکتایمز میگوید: اینجا منطقهای است که مانورها و اقدامات میتواند به اشتباه ادراک و فهمیده شود و همین مساله احتمال وقوع خطای محاسباتی را بهشدت افزایش میدهد.
علاوهبر این، اکنون شمال غرب شهر ساحلی نیوم به کانون طراحیها و برنامهریزیهای منطقهای برای خنثیسازی هر نوع تلاش دیپلماتیک برای محدودسازی تنش میان تهران و واشنگتن در عصر بایدن مبدل شده است. پس حتی بیمیلی تهران و واشنگتن برای مواجهه مستقیم میتواند با یک خرابکاری منطقهای به آتش اشتیاق برای نبرد تبدیل شود.
مطالب مرتبط