🔻روزنامه تعادل
📍 اتاق بازرگانی و در تنگ «سیاست»
✍️ حسین حقگو
رابطه «سیاست» با «اقتصاد» را مشابه رابطه ریل و قطار یا جاده و اتومبیل میدانند. در این تعابیر سیاست و تصمیمگیریهای سیاسی بسترساز توسعه و رشد اقتصاد و درآمد ملی است. آنچه اما متاسفانه در کشورمان طی شاید یک قرن گذشته غالب و حاکم بوده نه این معنا و مفهوم از رابطه، بلکه تسلط و غلبه ملاحظات سیاسی بر ملاحظات اقتصادی و تصمیمگیری اقتصادی از نقطه نظر مصالح سیاسی بوده است. رویکردی که جز تخریب اقتصاد و ناکارآمد شدن سیاست نتیجه دیگری تاکنون در بر نداشته است.
آخرین این موارد شاید برخوردی است که با انتخابات اتاق ایران شده و چند ماهی است که این مهمترین نهاد بخش خصوصی کشور را تضعیف و با بیثباتی مواجه کرده است. آنچنان که در اخبار آمده است قرار است جلسه شورای عالی نظارت بر اتاق بازرگانی در همین روزها تشکیل و تکلیف انتخابات این نهاد را که تازه سر و شکلی گرفته و به وظایف و مسوولیتهای قانونی خود مشغول است مشخص کند!
این در حالی است که طی چند روز اخیر محاکم قوه قضاییه در احکامی، هم غیرقانونی بودن انتخاب رییس فعلی اتاق ایران و هم ادعای وقوع تخلفات مالی چند ده میلیاردی در دوره قبلی این نهاد را رد کرده و قرار منع تعقیب برای رییس فعلی و هیاترییسه قبلی صادر کرده است. احکامی که البته از سوی خبرگزاریهای اصولگرا «خبرسازی رسانهای» و اموری بیاهمیت و بیاساس عنوان شدند.
جالب است اما که درست در همین روزها هم رییس قوه قضاییه و هم رییس کمیسیون صنایع و معادن مجلس با نگاهی راهبردی و کارشناسانه بر ضرورت همکاری نهادهای حاکمیتی با بخش خصوصی برای کاهش موانع تولید و تحقق رشد و توسعه کشور تاکید کردهاند. رییس قوه قضاییه گفته است که «مسوولان امر و دستگاههای مربوطه از جمله دستگاههای نظارتی و امنیتی، علاوه بر آنکه در جهت رفع موانع تولید تلاش میکنند، باید همت خود را متمرکز کنند تا مبادا خود مانعی برای تولید ایجاد کنند.» (۲۹/۷) و رییس کمیسیون صنایع و معادن مجلس هم از این گفته که «دولت که نمیتواند جای بخش خصوصی تصمیم بگیرد و در این خصوص باید تفاهمی شکل بگیرد.... دولت در برابر مردم مسوول است و چنانچه به بخش خصوصی میدان دهد، مساله اشتغال حل میشود...» (۲۷/۷)
پس مساله چیست و مشکل کجاست؟ اعضای یک نهاد (اتاق ایران) با طیب خاطر فرد و افرادی را به عنوان رییس و هیاترییسه انتخاب و بر رای خود نیز به صورت فردی و جمعی پافشاری نمودهاند. قوه قضاییه به عنوان نهاد فیصله بخش دعاوی و شکایت نیز بر قانونی بودن این حق تاکید و کمیسیون تخصصی موضوع در نهاد تقنینی کشور (کمیسیون صنایع و معادن) نیز با انتخاب شوندگان همکاری و همراهی دارد، آنچه باقی میماند قوه مجریه و به قولی نمایندگیکننده سیاست و امر سیاسی در کشور است که با این انتخاب سر سازگاری ندارد.
نهاد سیاست نمیخواهد بپذیرد که شأن و جایگاه آن چیست و مسوولیت آن کدام است. نهادی که اگر چه بر مبنای ضرورتهای اقتصاد مدرن و ایجاد ساختارهای بورکراتیک و نهادهای مالی و حقوقی طی فرآیند توسعهای کشور پا گرفت اما متاسفانه ایجاد فضای انحصاری و غیررقابتی و صرف بخش عمدهای از منابع مالی کشور بر مبنای ملاحظات سیاسی و ایدئولوژیک را هدف کار و وظایف خود قرار داد.
نهادی که همهچیز و همه کس را ذیل خود و تحت امر خود تصور و تصویر میکند. کژفهمی که جز ایجاد تنش و تضاد و مستهلک شدن قطار و اتومبیل در ریلهای درهم پیچیده و جاده پر سنگلاخ ثمری دربر ندارد. نهادی که ارگان رسانهای آن از عدم دعوت رییس اتاق ایران به همایش روز ملی صادرات به شوق آمده و با خوشحالی تیتر میزند «تداوم انزوای بخش خصوصی......» و در ذیل آن تیتر، از «ضرورت سرمایهگذاری سالانه ۶۰ تا ۸۰ میلیارد دلاری برای توسعه صادرات» (ایران- ۳۰/۷) سخن میگوید و متوجه نیست که آن احساس شادی با این ضرورت و نیاز اقتصاد ملی، متناقض است.
در این میان نهاد نمایندگیکننده بخش خصوصی یعنی رییس و هیاترییسه و اعضای اتاق ایران نیز باید چنانکه تاکنون انجام داده و شاید بیشتر، با سیاستورزی و همسو نمودن افراد و نهادهای تاثیرگذار حاکمیتی در این موضوع، امکان گذار هر چه سریعتر از این تنگنا و فراهم شدن امکان انجام وظایف و ماموریتهای قانونی این نهاد را در جهت توسعه اقتصادی و صنعتی فراهم نماید. چنانکه عبور از این در تنگ یا به تعبیر عجم اوغلو «راه باریک» جز از مسیر توازن قدرت بین دولت و نهادهای مدنی ممکن نیست.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 رویاهای شیرین و خوابهای آشفته
✍️ دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
بایدن، رئیسجمهور آمریکا در ۱۸ اکتبر وارد اسرائیل شد و با مقامات مختلف این رژیم ملاقات کرد و حمایت همهجانبهای از اقدامات اسرائیل کرد و در این میان توصیههایی هم به آنها کرد که با احساسات تصمیم نگیرند؛ ولی خود احساساتی عمیق در جانبداری از عملیات غیرانسانی اسرائیل را نشان داد. ادعا شد که او تنها رئیسجمهور آمریکاست که در زمانه جنگ از اسرائیل دیدار کرده است.
سفر او همزمان با حمله رژیم صهیونیستی به بیمارستانی در غزه بود و جالب آنکه بایدن اسرائیل را از این جنایت جنگی مبرا دانست که خود بر پیچیدگی این سفر افزود. بایدن بعد از بازگشت از تلآویو در کاخ سفید برای مردم آمریکا از این سفر سخن گرفت و روایت خاص و قابل تاملی درباره بحران غزه و پیوند زدن آن با بحران اوکراین ارائه داد. سفر بایدن به تلآویو، پیشزمینهها و پسزمینههای آن را چگونه میتوان بررسی کرد؟ در پاسخ باید گفت بحران غزه هر آنچه را که بایدن برای آرامسازی خاورمیانه برای دوباره رئیسجمهور شدن در ۲۰۲۴ رشته بود، پنبه کرد؛ ولی او در این مقطع، دغدغه اصلی خود در انتخاب مجدد را با چهره دیگری یعنی رهبری جهان غرب دنبال میکند. اما عمق فاجعه غزه و فلسطین و شکافهای ایجادشده همراه با واقعیتهای تلخ، رویاهای شیرین را آشفته کرده و خواهد کرد.
بایدن در بیش از دو سالی که در مسند ریاستجمهوری قرار گرفته است با ترکیبی از دیپلماسی، تشنجزدایی و بازدارندگی سعی کرد که خاورمیانه را آرام کند تا دردسری برای او در انتخابات مجدد نباشد. سیاست موسوم به سه D یعنی دیپلماسی (diplomacy)، کاهش تنش (desclation) و بازدارندگی (deterrence) از نظر مفهومی و عملیاتی دنبال شد و این احساس را در بایدن و تیم او بهوجود آورد که با عادیسازی روابط کشورهای عربی و اسرائیل نه فقط منطقه آرام به نظر خواهد رسید، بلکه دست بایدن برای ارائه دستاورد در خاورمیانه به رایدهندگان آمریکایی باز خواهد شد. اما این رویای شیرین با عملیات حماس و پیامدهای بعدی آن هم به هم ریخت. ضربه روانی و استراتژیک مزبور، مشابهی در هفتاد سال گذشته نداشته است.
شوک روانی و استراتژیک فقط به اسرائیل وارد نشد، بلکه به پیکر استراتژیک غرب ضربه وارد شد. در تاریخ روابط خاورمیانه، سفر ارشدترین مقامات کشورهای غربی مثل نخستوزیر انگلیس، صدراعظم آلمان و وزرای دفاع و خارجه آنها به اسرائیل بیسابقه است و آنچه از آن بهعنوان غرب جمعی یا کلیت غرب (collective west) یاد میشود، به مرحله ظهور رسید. اما در این رفتوآمدها سه پدیده به نمایش گذاشته شد.
«آشفتگی»، «حمایت از سرکوب»، «بیتوجهی به مردم فلسطین».آشفتگی و سراسیمگی در دادن روحیه به مقامات و اسرائیلیها تجلی پیدا کرد. حمایت بیدریغ از سرکوب با گفتمانسازی برابر نهادن حماس با داعش، روشن شد و بیتوجهی به مردم فلسطین در سکوت از تنبیه جمعی بیش از ۲میلیون نفر در غزه و با محرومسازی آنها از آب، برق و غذا خود را نشان داد و بایدن بیش از سایر رهبران غرب، در این مسیر حرکت کرد. بیتردید یکی از اصلیترین انگیزههای بایدن بازسازی شرایطی است که به انتخاب مجدد او در ۲۰۲۴ کمک کند. مخصوصا اگر واکنش جدیترین رقیب جمهوریخواه او تا این لحظه یعنی ترامپ را در نظر بگیریم که بلافاصله بعد از حوادث ۷اکتبر علت آنچه را که برای اسرائیل پیشآمده است، گردن بایدن و سیاستهای او انداخت. بایدن اما در این شرایط سعی دارد که خود را تبدیل به قهرمان زمان بحران کند و از طریق مدیریت چندوجهی بحران مسیر انتخاب مجدد را هموار سازد.
موضعگیریهای بایدن در سفر به تلآویو و سخنان او بعد از سفر نشان میدهد که او خود را نجاتبخش غرب میداند. در این روایتسازی و گفتمانپردازی او، غرب در خطر قرار گرفته و دموکراسی در کلیت آن با تهدید روبهرو شده است. در این زمینه بایدن در نطق خود برای مردم آمریکا بعد از بازگشت از تلآویو گفت روسیه و حماس، همسایههای دموکراتیک خود یعنی اوکراین و اسرائیل را میخواهند نابود کنند و رهبری آمریکا در مدیریت این تهدید جهانی ضروری است. او نبرد فعلی را نبردی هنجاری خواند و به ریشههای بحران، مخصوصا در خاورمیانه، نگاهی بسیار سطحی داشت. البته او از مردم آمریکا، طلب حمایت کرد و در سیاست عمیقا دوقطبی شده آمریکا، از کنگره خواست که کمکهای پیشنهادی او به اوکراین و اسرائیل را تقویت کند.
تردیدی نیست که غرب در موقعیت خاص و ویژهای قرار گرفته و در خاورمیانه بحرانی به وجود آمده که ممکن است به بحرانهای دیگر و غیرقابل کنترلی تبدیل شود. در بحرانها، نقش رهبران و شخصیتها برجسته میشود. آیا بایدن میتواند این بحران را مدیریت کند و نبرد انتخاباتی را نبازد؟ جواب چندان روشن نیست. آنچه روشن است، پیوند زدن آنچه روسیه در اوکراین انجام داده و آنچه حماس در فلسطین انجام میدهد به هیچ رو از استحکام گفتمانی برخوردار نیست. برابر نهادن حماس و داعش هم بر همین منوال است. فراتر از این کاستیهای معنایی و گفتمانی آنچه بایدن را زمینگیر کرد و خواهد کرد، واقعیتهای زمینی و موجود در صحنه است. رهبران کشورهای عربی دوست و همپیمان آمریکا حاضر نشدند با او در برنامهای که در اردن تدارک دیده شده بود، دیدار کنند. عمق فجایع ناشی از سیاست باز گذاشتن دست اسرائیل در بمباران مردم غیرنظامی بهگونهای است که نه فقط احساسات مسلمانان و مردم منطقه جریحهدار شده بلکه شکاف قابل توجهی بین موضع دولتهای غربی و جامعه مدنی در این کشورها ایجاد کرده است. همچنین باید گفت که به همپیوستگی آمریکا و اسرائیل بزرگترین بحران اخلاقی و هنجاری را برای واشنگتن به وجود آورده است که کمتر نمونهای برای آن میتوان یافت. اینها هم به آشفتگی رویاهای شیرین انتخاب مجدد به ریاستجمهوری میافزاید.
هرچه هست شرایط منطقه خاورمیانه غیرقابل پیشبینیتر از گذشته شده است. به هیچ رو نمیتوان اثرات صحنههای کشتار غیرنظامیان در شکل دادن به شرایط نوین را نادیده گرفت. چالشهای روانی و سیاسی را که آمریکا و بایدن با آنها روبهرو هستند، نمیتوان دست کم گرفت. بایدن به تلآویو رفت تا آرای بیشتری در انتخابات نوامبر۲۰۲۴ بهدست آورد. خاورمیانه نشان داد که نه فقط یک سال به انتخابات مانده که وقت بسیار زیادی است، بلکه در حدود یک هفته تمام نیز میتواند رویای شیرین را آشفته کند.
🔻روزنامه کیهان
📍 فرجام جنگ غزه؛ معماها و معادلات تازه
✍️ محمد ایمانی
۱- جنگ غزه وارد هفدهمین روز شده است. شمار شهدای غزه، دیروز به ۴۷۴۱ نفر رسید که ۱۸۷۳ نفر آنها کودک و ۱۰۲۳ نفر زن هستند. شاید کسانی با مشاهده حجم جنایات بگویند چرا حماس حمله کرد که این فجایع از سوی رژیم صهیونیستی رقم بخورد. اولا؛ صهیونیستها پیش از این و در چند نوبت، دهها هزار نفر را در غزه قتل عام کردهاند. واقعیت این است که اگر حماس پیشدستی نمیکرد، اسرائیل باز هم در تدارک جنایت بود، اما به شکل غافلگیرانه.
ثانیا؛ روزنامه وال استریت ژورنال به تازگی خبر داد: «اسرائیل از سال ۲۰۱۴ در حال تدارک مخفیانه برای حمله به غزه بوده است. ارتش برای انجام عملیات زمینی، یک پایگاه نظامی در ۱۹ کیلومتری غزه ساخت که روی آن، یک شهر ساختگی احداث شده بود. این پایگاه با انواع تسلیحات، برای عملیات آماده میشد».
۲- اسرائیل چرا اصرار دارد به شکل شوکهکننده جنایت کند؟ این رژیم ننگ بمباران بیمارستانها و مدارس و مساجد و کلیساها را به جان خرید. این در حالی است که یک نظام سیاسی متعارف در دنیا و دارای حداقل امید به آینده، چنین ریسکی را مرتکب نمیشود. ارتکاب جنایت جنگی، در هیچ جای دنیا دستاورد محسوب نمیشود و انزجار بیسابقه ملتها را حتی در کشورهای متحد اسرائیل برانگیخته است. شاید تحلیلگرانی بگویند این جنایت گسترده، از سر خشم و عصبانیت است. اما این توجیه کافی به نظر نمیرسد. هیجان، طبیعتا پس از چند روز جنایت فروکش میکند. اما اسرائیل تا پایان شانزدهمین روز جنگ، سرگرم جنایت بوده است.
۳- شاید دیگرانی بگویند هدف، نابودی توانمندیهای مقاومت غزه است. این دلیل قابل تامل هم کافی به نظر نمیرسد. اولا؛ اگر به بمباران باشد، ارتش اسرائیل در طول دو دهه، هزاران بار مناطق مختلف غزه را بمباران کرده و بنابراین، باید مسئله حل میشده و نشده است. اگر هم به اشغال بود، شارون از غزه به مراتب ضعیفتر در سال ۲۰۰۵ نمیگریخت. ثانیا؛ آنچه در زیرزمین غزه میگذرد، برای صهیونیستها، مخوفتر از روی زمین است. اسرائیل با هالهای از ابهام مواجه است؛ اینکه در غزه چه اتفاقی در انتظارشان است و حال آنکه مقاومت غزه در قدم نخست، با وجود محاصره کامل منطقه، توانسته موشک وارد کند یا بسازد و به شکل انبوه شلیک کند.
۴- علت سومی که برای تداوم جنایات وحشیانه و پذیرش انزجار جهانی میتوان عنوان کرد و شاید مهمترین علت باشد، این است که ارتش، اطلاعات و دولت اسرائیل، روز ۷ اکتبر (۱۵ مهر) ضربه راهبردی جبرانناپذیری خورد. ضربات ترکیبی بیسابقهای که ظرف آن نیمروز وارد آمد، از نظر بازدارندگی، تقریبا چیزی برای اسرائیل باقی نگذاشت. چند هزار کشته و مجروح و اسیر، و صدها تانک و خودروی نظامی و تاسیسات راداری و مرزی منهدم شده، با همه اهمیت، در مقابل ضربه بزرگتری که اسرائیل دریافت کرد، هیچ است: نابودی تصویر بازدارندگی پیش چشم حریفان.
۵- معما و معادله لاینحل بعدی این است: حماس، ۵۰۰۰ راکت و موشک را از کجا آورد و چگونه توانست ظرف چند ساعت به مراکز مهم شلیک کند؟ حماس به تنهائی توانست در یک نیمروز، به شعاع چند ده کیلومتر در اطراف غزه پیشروی کند. حالا اگر حزبالله هم - که توانمندیهای نظامی گستردهتر و اتاق فرماندهی به مراتب قدرتمندتری دارد - وارد معرکه شود، یا مقاومت عراق و یمن و سوریه و دیگران به میدان ورود کنند، اسرائیل چند روز میتواند مقاومت کند؟ از نگاه مقامات ارشد اسرائیل، باید چنان تصویر بیسابقهای از جنایت را نشان داد که واقعیت مهیب میدان، یعنی ماجرای ننگین غافلگیری و سرشکستگی در بامداد هفتم اکتبر و همچنین ظرفیتهای هنوز به میدان نیامده جبهه مقاومت، فراموش شود. آنها با چنگ و دندان نشان دادن به کودکان و بیماران، میخواهند از ملتهای منطقه که شکست اسرائیل را دیده و روحیه گرفتهاند، زهر چشم بگیرند. این البته، معادلهای از سر درماندگی است. جبهه مقاومت که در حصار محاصره و تحریم تصور میشد، با متانت و درایت و تدبیر توانسته از حصارها بگذرد، بلکه تدریجا رژیم صهیونیستی را به محاصره درآورد.
۶- عامل دیگر در اصرار بر تداوم جنایت، موقعیت بحرانی نتانیاهو است. درست فردای روزی که جنگ به پایان برسد، اتباع و احزاب صهیونیست در کف خیابان خواستار بازداشت و محاکمه نخستوزیری خواهند شد که پرونده فساد اقتصادی داشت، متهم به کودتای قضائی برای برپایی دیکتاتوری و فرار از محاکمه بود، و حالا متهم به خیانت و نقشآفرینی در مرگ بیش از ۱۴۰۰ صهیونیست و اسارت چند صد نفر است. نتانیاهو روزانه صدها زن و کودک را به خاک و خون میکشد تا از مخمصه بگریزد، اما پریشب، دهها هزار معترض خشمگین ازجمله بستگان چند صد اسیر در تلآویو به خیابان آمدند و خطاب به حماس شعار دادند: «نتانیاهو را بگیرید و فرزندان ما را برگردانید»!
۷- نتانیاهو از دو هفته قبل، تهدید به حمله فوری نظامی کرد اما تا امروز نتوانسته؛ چرا؟ ارتش، نشان داده که هم به او بیاعتماد است و هم احساس درماندگی میکند. گزارشهای متعدد رسانههای عبری، از مجادلات شدید نظامیان با نتانیاهو و برخی وزیران، و تلاش نتانیاهو برای انداختن تقصیرها به گردن ارتش و سرویسهای امنیتی حکایت میکند. خبرهایی هم از تمرّد در برخی یگانها منتشر شده و این در حالی است که درگیری دشوار روی زمین شروع نشده است. فرانک گاردنر، خبرنگار امنیتی BBC چند روز با طرح این پرسش که چرا اسرائیل، حمله زمینی را آغاز نکرده است، نوشت: «اولا واشنگتن دو نگرانی عمده دارد: تشدید بحران انسانی، و خطر گسترش درگیری به سراسر خاورمیانه. عامل دوم، ایران است که هشدار جدی داده مبنی بر اینکه حمله به غزه بیپاسخ نخواهد ماند. ایران علاوه بر تامین گروههای شبه نظامی در منطقه، در آموزش و تجهیز آنها نقش دارد. حزبالله، قدرتمندترین این گروهها، در سوی دیگر مرز مستقر است. در جریان جنگ ۲۰۰۶، تانکهای پیشرفته اسرائیل بر اثر کمینهای برنامهریزی شده حزبالله از پا در آمدند. حزبالله با کمک ایران تجهیز شده و احتمالا بیش از ۱۵۰ هزار موشک در اختیار داشته باشد که اغلب، دوربرد و نقطهزن هستند. بیم آن میرود که در صورت حمله زمینی به غزه، حزبالله با گشودن جبهه تازه، اسرائیل را وادار کند در دو جبهه بجنگد. در آغاز جنگ ۲۰۰۶، نیروهای حزبالله با استفاده از موشکهای پیشرفته، ناو جنگی اسرائیل را منهدم کردند. عامل بازدارنده دیگر، شکست عظیم اطلاعاتی است. سازمانهای اطلاعاتی اسرائیل، ماه بدی را پشت سر گذاشتند. سازمان «شین بت» به دلیل قصور در پیشبینی حمله مرگبار حماس، مورد سرزنش قرار دارد. این بدترین شکست اطلاعاتی اسرائیل از زمان جنگ ۱۹۷۳ است. نیروهای حماس و جهاد اسلامی که هنوز توان عملیاتی دارند، در کمین هستند. چنین تلههایی، خطرناک خواهند بود».
۸- فشارها بر دولت نتانیاهو شدت گرفته است. به ادبیات ایهود باراک و ایهود اولمرت، دو نخستوزیر سابق دقت کنید: «عملیات اخیر، شدیدترین ضربهای است که اسرائیل از زمان تأسیس متحمل شده. نتانیاهو مسئول بزرگترین شکست تاریخ اسرائیل است. او اعتماد عمومی و ارتش را از دست داده و باید برود»؛ و «عملیات بسیار بزرگ حماس، احتمالا عواقب گستردهای بسیار فراتر از غزه داشته باشد. کاملاً روشن است که شکست خوردیم؛ آن هم به دردناکترین شکل ممکن. ادعای نتانیاهو درباره نابودی حماس و تشکیل خاورمیانه جدید، از استیصال است؛ او تمام شده و تا رفتنش، فرصت خیلی کوتاهی مانده است». ارتش صهیونیستی از دو جبهه جنوبی و شمالی در معرض فشار است و در صورت آغاز جنگ تمامعیار، هیچ افق روشنی را پیش روی خود نمیبیند. این یک اتفاق نظر عمومی است؛ «صدای آمریکا: جنگ طولانی خواهد بود، یک غزه روی زمین است و یک غزه زیرزمین». «مشاور سابق ارتش اسرائیل: ما آماده حمله زمینی نیستیم. حماس تاسیسات زیرزمینی ایجاد کرده و منتظر ماست. در شرایطی که نیروهای ما آموزش ندیدهاند، حمله زمینی ممنوع است. آنها فرار نمیکنند و منتظر نیروهای ما هستند». « بلومبرگ: آمریکا از قطر خواست به حزبالله بگوید که جبهه دومی برای جنگ باز نکند». «نیویورک تایمز: «بایدن و دستیاران او از اسرائیل خواستند از هرگونه حمله گسترده به حزبالله که این گروه قدرتمند را وارد درگیری کند، خودداری کنند».
۹- از همه قابل تاملتر، هشدار ژنرال «دیوید پترائوس» (رئیس اسبق سازمان سیا) به مقامات اسرائیل است: «جنگ با حماس سالها طول خواهد کشید. از تجربه ما در عراق استفاده کنید و وارد غزه نشوید». پترائوس، سر فرمانده کل ارتش آمریکا در خاورمیانه، شرق آفریقا و آسیای مرکزی بوده و اخطار وی، فقط هشداری به اسرائیل نیست. بلکه چشماندازی مایوسکننده را برای واشنگتن ترسیم میکند. کسی چه میداند؛ شاید اگر آمریکا به شراکت در جنایت ادامه دهد، ضرباتی راهبردی را به جان بخرد. جو بایدن در بازگشت از اسرائیل گفت: «ما با یک نقطه عطف در تاریخ روبهرو هستیم. این، از آن لحظاتی است که تصمیمهایی که میگیریم، چند دهه آینده را شکل خواهند داد.». او در دوران افول همهجانبه توانمندیهای آمریکا قادر به کدام تدبیر است و حال آنکه از افغانستان تا عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و یمن (و حتی عربستان و اوکراین و ونزوئلا)، کلکسیون کاملی از شکستهای شگفت آمریکاست؟
۱۰- چرا حزبالله لبنان و دیگر اعضای جبهه مقاومت وارد جنگ نمیشوند؟ حزبالله همین حالا به شکل هوشمندانه و حکیمانه، وارد جنگ شده، و کابوس حمله غافلگیرانهاش، لحظهای نتانیاهو را رها نمیکند. حزبالله در درگیریهای چند روز گذشته، شماری از نظامیان صهیونیست را به هلاکت رسانده و به نقطهزنی کاملا حرفهای، به انهدام تاسیسات نظامی و جاسوسی اسرائیل پرداخته است. دهها هزار شهرکنشین صهیونیست هم تا دهها کیلومتر متواری شدهاند. در حالی که حزبالله دهها برابر قدرتمندتر شده، کابوس ضربات راهبردی جنگ ۳۳ روزه، همچنان در ذهن صهیونیستها زنده است. کسی از اتاق جنگ حزبالله خبر ندارد. آنها شگفتانههای بهمراتب بزرگتری از ماجرای نیمروز ۷ اکتبر در آستین داشته دارند.
۱۱- غزه کوچک اما قهرمان، خط مقدم جنگی تمدنی، برای صیانت از همه بشریت در مقابل سرطان صهیونیسم است. جنایات صهیونیستهای بیسر و پا، خون غیرت را در رگهای همه بشریت بهویژه فرماندهان جبهه مقاومت به جوش آورده و بیتردید این غلیان عواطف، موجب تسریع در کندن گور اسرائیل به دست نتانیاهو خواهد شد. تکاپوی شبانهروز و مجاهدانه فرماندهان در این نبرد تمدنی، از سر حکمت است و نه هیجان. در این مصاف تمدنی باید مراقب بود که شیاطین، به صبر مؤمنان دستبرد نزنند؛ چنان که امام حسین(ع) شب عاشورا به حضرت زینب کبری (س) فرمود: «یا أُخَیَّه لاَ یَذْهَبَنَّ بِحِلْمِکَ الشَّیْطانُ. خواهر عزیزم! مبادا شیطان، شکیبایىات را برباید».
راهبرد پویا و پیشرویی که در دست اجراست، همان است که فرماندهان نستوه جبهه مقاومت ترسیم کردهاند. در اهتمام دائمی برای ازاله شرّ دشمنان، آنگونه باید بود که شهید ابومهدی المهندس (معمارِ وارد کردن مهلکترین ضربات به اشغالگران) گفت: «در مواقع بحران، به عقلی سرد و قلبی گرم نیاز داریم. اگر جای این دو برعکس شود، هرج و مرج فراگیر میشود». مجازات دشمنان زبون، قطعی است، اما نه از سر هیجان، بلکه بر اساس یک هدفگذاری خللناپذیر. از آن جنس که فرمانده رشید میدان مقاومت، جناب سید حسن نصرالله، در ماجرای ترور سبعانه شهیدان سلیمانی و ابومهدی فرمود: « قصاص عادلانه چیست؟ چه کسی معادل حاج قاسم است؟ وزیر دفاع، رئیس ستاد مشترک یا رئیس مقر فرماندهی آمریکا در منطقه؟ اینها هیچکدام در حد این دو شهید نیستند. کفش حاج قاسم، معادل سر ترامپ و همه ژنرالهای آمریکاست. قصاص عادلانه، اخراج نیروهای آمریکا از منطقه است».
🔻روزنامه اطلاعات
📍 صلحی که همه صلحها را بر باد داد
✍️ کاظم موسوی بجنوردی
عنوان این یادداشت برگرفته از کتاب “A peace to end all peace” نوشتۀ دیوید فرامکین با ترجمۀ حسن افشار است. یک ترجمۀ دیگر از این کتاب با نام «صلح کردند که جنگ بماند» به قلم داود حیدری و مفید علیزاده منتشر شده است که بیشتر ناظر به انگیزههای بازیگرانی است که آن صلح کذایی را ترتیب دادند و از قضا به محتوای این یادداشت نزدیکتر است. دیوید فرامکین در این کتاب به فرایند تجزیۀ عثمانی در جنگ جهانی اول و مصالحۀ دولتهای پیروز انگلستان و فرانسه برای تقسیم قلمرو آن دولت بین خود میپردازد. به بیان دیگر این کتاب به ما میگوید که خاورمیانه جدید در اوایل قرن بیستم چگونه و توسط چه کسانی شکل گرفت. از زمانی که مارک سایکس انگلیسی و فرانسوا ژرژ پیکوی فرانسوی در سال ۱۹۱۶ قرارداد سایکس- پیکو را امضا و خاورمیانه را روی کاغذ میان خود تقسیم کردند و سپس در کنفرانس ورسای در سال ۱۹۱۹ به آن عینیت بخشیدند تا سال ۱۹۴٨ که اسرائیل تشکیل شد و البته تا همین اواخر در ۱۹۷۱ که قطر و امارات و بحرین به استقلال رسیدند، تنها خطکش و مداد و متر مأموران این دو دولت بود که سرنوشت بخش اعظم خاک خاورمیانه و صدها میلیون مردم ساکن در آن را تعیین می کرد. بدون شک هرکس که میخواهد از آنچه امروزه در سرزمین اشغالی فلسطین میگذرد، تحلیل دقیقتری داشته باشد، نمیتواند به پیشینۀ این وضعیت در ۱۰۴ سال گذشته بیتوجه باشد. انگلیس و فرانسه در پایان جنگ جهانی اول برای منافع خاص خود صلحی ترتیب دادند که در لحظه انعقاد آن آتشی میان مردم خاورمیانه جرقه زد که تا به امروز شعلهور است و مانع تحقق هرگونه صلح پایداری در این منطقه شدهاست. با وجود این، مفاد صلح مزبور برای آنان مقدس است و با همۀ توان تاکنون از آن محافظت کردهاند.
شاید نسل جوان امروز نداند که پس از سقوط عثمانی بر اساس آن «صلح جنگآفرین» به استثنای سوریه و لبنان که سهم فرانسه شد، تمامی قلمرو عثمانی تحت قیمومیت انگلستان قرار گرفت. این، انگلیسیها بودندکه تصمیم گرفتند چه کشوری مستقل شود و حدود و ثغور جغرافیاییاش از کجا تا کجا باشد و مهمتر از آن فرمانروا و پادشاهش چه کسی شود. در منطق این دولت استعمارگر هیچ اشکالی نداشت که با یک خطکش و مداد دو کشور به نام عراق و اردن تشکیل شوند و پادشاه آنها نه از میان مردم خودشان که از ساکنان کشور دیگری [عربستان] تعیین شود. وقتی هم قیام شیعیان عراق در سال ١٩٢٠ (ثورةالعشرین) منافع انگلیس را در آنجا به خطر انداخت، این صلح، «صلح بر باد ده» بود که به سردمداران آن کشور اجازه داد بخشهایی از قلمرو چند میلیون کرد سنی عثمانی را که به آنها وعدۀ دولت مستقل داده بود، از عثمانی و ترکیۀ بعدی، جدا و به عراق ملحق کند تا شیعیان در اکثریت نباشند. در چارچوب همین منطق استعماری و قیممآبانه بود که میشد با چرخاندن یک مداد روی کاغذ، حاکمیت سرزمینی را که در طول چندهزار سال متعلق به اعراب اعم از مسلمان و یهودی و مسیحی بود از آنان بگیرد و در آن، دولتی خلق الساعه و جعلی به نام اسرائیل بسازد و پس از آواره و دربه درکردن ساکنان اصلی، یهودیان دهها کشور در پنج قاره جهان را که دارای زبانها و رنگها و فرهنگهای گوناگون بودند، وادار کند که از سرزمین اصلی خود کوچ کنند و بهعنوان یک «ملت اختراعی» در زیر پرچم آن دولت ساختگی قرار گیرند. همین منافع و مطامع استعمارگرانه بود که میتوانست میلیونها نفر از مردم فلسطین را که بهسبب وجود مسجد الاقصی و قدس شریف، چشم و چراغ همۀ مسلمانان جهان بودند از داشتن کشور مستقل خود محروم کند و همزمان در هر چندصد کیلومتر از بیابانها و صحراهای سواحل خلیج فارس با چند صدهزار جمعیت، چند دولت کوچک مستقل بسازد. در چارچوب همین نگاه قیممآبانه و دیگری را «صغیرپندارانه» بود که یک روز تصمیم میگرفت بخشی از خاک فلسطین سهم مصر و روز دگر سهم اردن شود و هروقت هم دولت صهیونیست هوس کرد آن را اشغال و به خود ملحق کند. این، انگلیس و «آنان که صلح کردند تا جنگ بماند» بودند که خلافت عثمانی را در سال ۱۹۲۴ از زمین واقعیت حذف کردند و با این کار تحقیرآمیز سبب شدند درست چهار سال پس از آن، در سال ۱۹۲٨ حسن البنا و یارانش با تأسیس اخوانالمسلمین، شعار احیای خلافت در جهان اسلام را هدف اصلی خود قرار دهند. همان اخوانالمسلمینی که اسلام سیاسی در بستر آن رشد کرد و خاستگاه حماس، جهاد اسلامی و بسیاری دیگر از جنبشهای اسلامگرای سنی شد و حتی اسلام سیاسی شیعه را هم تحت تأثیر خود قرار داد. من به یاد دارم که در اواخر دهۀ سی شمسی، کتابهای سید قطب از رهبران اخوانالمسلمین توسط جوانان شیعی اسلامگرا به زبانهای مختلف ترجمه و تدریس میشد و کمتر جوان اسلامگرایی بود که نسخهای از کتابهای او را نخوانده باشد.
آن صلحی که در قرن گذشته برای حفظ منافع غرب بذر تحقیر را در دلهای مسلمانان فلسطین کاشت، علت اصلی جنگهایی است که نهتنها در فلسطین بلکه در بسیاری از نقاط خاورمیانه تا به امروز ادامه دارد. آن استعمارگرانی که به قول هگل در مقام خدایگان برای منافع خود، ملل مسلمان خاورمیانه را بهمدت یکقرن همچون بردگان و بندگان خود تحقیر کردند، باید منتظر خشم خروشان آنان علیه خود میبودند. بسیار عجیب است که آنان حتی از تاریخ هم درس عبرت نگرفتند و اشتباهات گذشته را باز هم تکرار کردند. وقتی پاپ اوربان دوم در اواخر سال ۱۰۹۵م/٤٨٨ق فرمان جنگهای صلیبی را صادر کرد و مسیحیان پرشور سراسر اروپا را راهی شرق کرد تا با یاری رساندن به امپراتور روم شرقی(بیزانس)، بیتالمقدس را از دست مسلمانان بگیرند و آنان با کشتار مسلمین و غارت اموال و تحقیر آنان به این هدف رسیدند، هرگز تصور نمیکرد که کمتر از صدسال بعد یک صلاحالدین ایوبی ظهور کند و بیتالمقدس را از دست مسیحیان رها سازد. در آن سالهایی که امپراتوری بیزانس که تنها دولت مسیحی در جوار جغرافیای مسلمانان بود و بهصورت مداوم به سرزمینهای اسلامی حمله میکرد هیچگاه به خیالش نمیرسید که روزی سلطان محمد فاتحِ ۲۱ سالهای پیدا شود و بتواند آن را منقرض کند و قلب دنیای مسیحیت شرق را به پایتخت خلافت مسلمانان تبدیل کند.
امروز هم حامیان پیدا و پنهان اسرائیل اگر کمی تاریخ خوانده بودند با درس گرفتن از آن دو تجربه با آتش بازی نمیکردند. اسرائیل درست مانند بیزانس در میانۀ جوامع و دولتهای مسلمان قرار دارد و اشغالگری و ظلم و کشتار و تحقیر فلسطینیان ممکن است در کوتاهمدت به نتیجه برسد، اما در بلندمدت سبب اتحاد دولتها و ملتهای مسلمان و ظهور یک صلاحالدین یا محمد فاتحِ دیگر خواهد شد که هستی آنان را به باد خواهد داد.
اگر به قول فرامکین، صلح دولتهای بزرگ با هم همه صلحهای یک قرن گذشته را بر باد داد و سبب شد جنگ تا به امروز همچنان در خاورمیانه شعلهور باشد، در این چند سال هم صلح دیگری در حال انجام است که میتوان آن را علت تکمیلی و تشدیدکنندۀ قیام فلسطینیها و حتی تغییر استراتژی مبارزاتی آنها دانست. اسرائیل که پس از تثبیت موجودیت خود بهعنوان دولتی یهودی در زمین واقعیت و حتی اسکان یک میلیون شهرکنشین در کرانۀ باختری برخلاف قطعنامههای سازمان ملل دیگر نیازی به صلح با فلسطینیان نمیدید، با همکاری امریکا و اروپا تصمیم به صلح با دولتهای عربی مجاور گرفت. این صلح که نام ابراهیم(ع) بر آن گذاشته شد، این پتانسیل را دارد تا همچون آن صلح قبلی که قرن بیستم را به قرن جنگ تبدیل کرد، قرن بیستویکم را هم در وضعیت جنگی قرار دهد؛ با این تفاوت که ممکن است در پایان قرن، دیگر اثری از اسرائیل نباشد. آنچه که در خاورمیانه تا حملۀ غافلگیرانۀ حماس در حال وقوع بود، مصالحۀ نوبتی کشورهای عربی با اسرائیل در غیاب فلسطینیان بود و با هر مصالحهای هم از قضا اعتماد به نفس افراطگراهای صهیونیست برای اشغالگری و تحقیر بیشتر فلسطینیان افزایش مییافت. فلسطینیان هرروز میدیدند که اعراب همزبان و همدین آنان به اضافۀ ترکیه دست دشمن اشغالگر را می فشارند و مسألۀ فلسطین را قربانی منافع و مطامع خود و متحدان غربی خویش میکنند. دیگر نهتنها خبری از خواست حداقلی تشکیل دو دولت اسرائیل و فلسطین براساس قطعنامههای سازمان ملل نیست، بلکه اسرائیل حتی وجود یک دولت فراگیر در همۀ سرزمینهای اشغالی را با حقوق برابر یهودیان و فلسطینیها نمیپذیرد، زیرا می داند که دموکراسی فلسطینیها را در موضع اکثریت قرار می دهد و هویت دولت یهود را خدشهدار می کند. ذکر این نکته لازم است که مسألۀ صهیونیسم با مسألۀ یهود متفاوت است.
یهودیان پس از تجزیۀ امپراتوری روم در سال ۳۹۵ میلادی هرگز در فلسطین صاحب دولت نبودهاند و بهتناوب امپراتوری روم و مسلمانان بر آنجا حکم راندهاند. از قضا یهودیان از ترس مسیحیان در بیشتر اوقات با مسلمین متحد میشدند و در سرزمینهای آنان پناه میگرفتند، اما مسألۀ صهیونیسم تشکیل دولت یهود براساس اصل سرزمین موعود و پاکسازی دیگر اقوام و مذاهب از آن سرزمین است که در طول تاریخ یهود هم بیسابقه است. امروزه فلسطینیها احساس می کنند آخرین راه حل ناگفته و نانوشته مثلث غربی، عبری و عربی برای آنان حذف موضوع حاکمیت و شاید موجودیت اعراب فلسطینی در سایۀ صلح ابراهیم است.
مسألۀ مهم دیگر نحوه مقابله اسرائیل با حملۀ اخیر حماس است. بهراستی اگر هدف اسرائیل انتقام از رهبران حماس و عاملان حمله بود، چرا سراغ آنان که در کشورهای متحد خودش و امریکا یعنی قطر و ترکیه زندگی میکنند، نرفت و آنهمه جنایت جنگی را در حق مردم بیدفاع غزه مرتکب شد؟ آیا اسرائیل و امریکا نمیتوانستند با تحت فشار قرار دادن قطر و ترکیه دستکم رهبران حماس را از آنجا اخراج کنند؟ این استدلال نگارنده بهمثابۀ پیشنهاد یا تأیید این کار نیست، بلکه تنها برای نشاندادن ماهیت منافقانه ودروغگویانۀ ادعاهای اسرائیل و تأکید بر این نکته است که عملیات اسرائیل در غزه با هدفی فراتر از انتقام از حماس انجام می شود. هرچند تحلیلهای گوناگونی دربارۀ انگیزههای اسرائیل از این کار صورت گرفته است، اما به باور نگارنده افزون بر هدف کلی و غایی پاکسازی قومِ فلسطینیان، سبب اصلی را باید در کشف میادین عظیم گاز در دریای مدیترانه و در سواحل فلسطین جستوجو کرد. کشف این میادین و تلاش برای صدور گاز اسرائیل به اروپا از طریق ترکیه که بسیار ارزانتر و آسانتر از مسیر کنونی قبرس و یونان است، همان حلقۀ مفقودهای است که میتواند تا حدود زیادی وضعیت اخیر را تبیین کند. این که صلح ابراهیم در حال حرکت به آخرین ایستگاه خود در عربستان بود و اینکه ترکیه و عربستان و امارات و سوریه که تا چندسال پیش دشمنان خونی هم بودند، به متحد و شریک جدید تبدیل شدند و اینکه اردوغان و نتانیاهو قرار بود در آیندۀ نزدیک دیدار کنند، نشان میدهد که آنچه ترامپ از آن بهعنوان معاملۀ قرن یاد می کرد در حال نهاییشدن بود. این که امروز امریکا و غرب یکپارچه در کنار اسرائیل ایستاده است و از نابودی حماس سخن میگوید و ترکیه و کشورهای عرب هم قدمی فراتر از لفاظی و محکومیت صوری نگذاشتهاند، فقط در بطن همین تحلیل، قابل توجیه است. راستی اگر فقط دو روز مصر، کانال سوئز و ترکیه، تنگههای بسفر و داردانل را میبستند و عربستان و قطر صادرات نفت و گاز به غرب را متوقف میکردند، آیا غرب همچنان مصرانه در کنار اسرائیل میایستاد و نسلکُشی فلسطینیان در غزه ادامه مییافت؟ ازسوی دیگر بهقطع و یقین با وجود حماس، امکان استخراج و صدور گاز فلسطین از راه ترکیه به اروپا وجود ندارد و هدف اسرائیل از نابودی حماس و تسلط بر غزه فراهمکردن زمینههای این کار است. سخن از صلح ابراهیم بدون وجود منافع مشترک اسرائیل، غرب، ترکیه و دولتهای عربیِ طرف صلح بیمعنی است و هرروز که میگذرد ابعاد بیشتری از حملۀ اسرائیل و سخن از خاورمیانه تازه روشنتر میشود. اگر در جنگ جهانی اول، تقسیم خاورمیانه و صلح دولتها با نگاهی به کشف چاههای نفت صورت گرفت، هیچ بعید نیست که مبنای صلح دوم هم کشف میادین گاز باشد.
همچنین اگر صلح میان دولتهای بزرگ در یکصدسال پیش بهسبب ناعادلانهبودن و کنارنهادن برخی ملل خاورمیانه مانند فلسطینیان و تحقیر و حذف برخی دیگر فقط آتش جنگ را در این منطقه شعلهورتر کرد، بهیقین صلح ابراهیم هم در غیاب فلسطینیان و تداوم سرکوب و تحقیر آنان و اشغال خاکشان نتیجهای بهتر از صلح قبلی نخواهد داشت و اسرائیل و متحدان غربی و عربی و ترکش هرگز نخواهند توانست حتی با نابودی حماس لحظهای آرامش را احساس کنند.
نگارنده بهعنوان کسی که از ۶۵ سال پیش فعالیت سیاسی و فرهنگی را آغاز کرده و خود، روزی علمدار مبارزۀ مسلحانه و فصلالخطاببودن اسلحه بوده، اما سالهاست با فاصلهگرفتن از آن دیدگاه، مشغول مدیریت یک کار فرهنگی عظیم در مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و مطالعۀ تاریخ و تمدن ملل مختلف بهویژه ایران و اسلام است؛ باور دارد که هیچ صلحی میان دولتها بدون رعایت حقوق ملتها پایدار نمانده است و تا زمانیکه مبنای صلح، تضمین عدالت، آزادی و برابری برای اقلیت توسط اکثریت حاکم برپایۀ اصول دموکراتیک نباشد، از دل آن فقط جنگی جدید زاده خواهد شد و حرف آخر، تکرار سخن مولوی است که: «خون به خون شستن محال آمد محال».
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 پازل «خالصسازی» بخش خصوصی
✍️ محمدصادق جنانصفت
حذف «حسین سلاحورزی» از ریاست اتاق بازرگانی ایران به مثابه یک هدف برای دولت و جریانی که دنبال خالصسازی همه امور شهروندان و نهادهای قدرت رسمی و غیررسمی است، کار سختی است؟ آیا سلاحورزی به نیروهای غیبی متصل است که نمیشود او را از ریاست اتاق برکنار کرد؟
به نظر میرسد این کار برای جریان نیرومند سیاسی که در یک اقدام ۳۲ هزار استاد حقالتدریس از دانشگاه آزاد را از تدریس ممنوع کرد و میخواهد ۲۰ هزار دانشجوی دکتری را جایگزین آنها کند کار سختی است؟ آیا برای جریان خالصسازیای که میتواند و توانسته است دهها استاد شناختهشده و صدها دانشجو را از تدریس و تحصیل باز دارد و راه ورود بزرگان جریان اصلاحطلب و حتی رییس ۱۲ساله مجلس را برای کاندیداتوری ریاستجمهوری ببندد، حذف سلاحورزی پیش از اینکه به انتخابات برسد و ۲۶۵ رای به دست آورد کار سختی بود؟
واکاوی و ژرفاندیشی به داستان انتخابات هیاترییسه اتاق بازرگانی در ۲۸ خرداد و بازی سیاسی راه افتاده در پی نتیجه انتخابات نشان میدهد راهبرد جریان خالصسازی بسیار فراتر از حذف یک نفر از ریاست اتاق است. ادامهدار کردن این قصه نشان میدهد هدف و راهبرد بزرگ خالصسازی بخش خصوصی در ابعاد بسیار گسترده است؛ خالصسازیای که کلید آن در یکی از روزنامههای تندرو زده و تاکید شد چرا باید هزاران میلیارد تومان دادوستد آنلاین بیرون از چنگ نیروهای انقلابی باشد و حکم داده شد که میتوان و باید استارتآپهای بزرگ را از دست نیروهای غیرانقلابی بخش خصوصی بیرون آورد. جریان خالصسازی و نابودسازی بورژوازی پاگرفته پس از انقلاب اسلامی ابعاد بزرگی دارد و یک نقشه همهجانبه است که در بخشهای گوناگون در حال اجراست. در حالی که بانکهای خصوصی از همه طرف تحت قیمومیت بانک مرکزی قرار دارند و حتی ساعت کارشان را بانک مرکزی تعیین میکند چندین ماه است جریان خالصساز با بهانههای گوناگون بانکهای خصوصی را زیر ضرب گرفته و قصد انحلال یا مصادره آنها را دارد. در جایی دیگر اما با اصرار دولت بر اینکه صادرکنندگان باید درآمد ارزی خود را حدود ۱۲ هزار تومان زیر قیمت بازار به دولت بفروشند در راه نابودسازی صادرکنندگان خصوصی به نفع رقبای دولتی و نهادهای خاص است. در برنامه هفتم توسعه حتی فعالان ساخت و توزیع فیلم و سریال در شبکه خانگی را نیز زیر بلیت صداوسیما قرار دادهاند و گفته شده است که برنامههای آموزشی مهدهای کودک مربوط به بخش خصوصی را نیز باید دولت تعیین کند و حتی به دولت اختیار و وظیفه داده شده است درباره کاهش نرخ طلاق اقدام کند. اکنون براساس قانون تازه بانک مرکزی شورای پول و اعتبار نابود شد و مطابق قانون تازه رییس اتاق ایران و اتاق تعاون از هیات عالی حذف شدند.
اگر باز هم جستوجو کنیم میتوانیم بر این سیاهه خالصسازی نهادهای خصوصی بیفزاییم و بازی سلاحورزی در همین چارچوب قابل تحلیل است. فرض کنیم شورایعالی نظارت تصمیم بگیرد سلاحورزی حذف شود بعد چه خواهد شد؟ آیا قرار است نفری که رای او کمتر از سلاحورزی بوده رییس اتاق شود؟ یا قرار است انتخابات تازه برگزار شود؟ در هر صورت باید اتاق را تعطیل شده دید. اکثریت اعضای هیات نمایندگان که به سلاحورزی رای دادهاند چه احساسی دارند جز اینکه بدانند رای و نظر آنها ارزشی ندارد و دلسردی عمومی در میان بخش خصوصی گسترده شود. با همین کیفیت فعلی و معلق نگه داشتن اتاق برای عدم حضور ریاست اتاق در مجامعی که براساس قانون رییس اتاق باید حضور یابد چه بر سر اتاق میآید.
کنار هم گذاشتن این قطعات نشان میدهد پازل بزرگ برای بیاثر کردن و خالصسازی همهسویه در بخش خصوصی در حال چیده شدن است و سلاحورزی هدف اصلی نیست.
🔻روزنامه اعتماد
📍 واقعگرایی سیاسی
✍️ عباس عبدی
در شرایطی که جنگی وحشتناک در جریان است و در چهار دهه اخیر نیز جنگهای بزرگ و کوچک، کوتاهمدت و بلندمدت در این منطقه روی داده است، نوشتن این یادداشت شاید کمسلیقگی محسوب شود، ولی اگر تا پایان آن را بخوانیم، ممکن است نگاه ما قدری تغییر کند. مساله این است که در فضای رسانهای و مجازی گرایشهای ضد جنگ به وضوح دیده میشود. این گرایشی انسانی و اخلاقی است، به ویژه در شرایطی که جنگ را میتوان مستقیم دید و آثار و عوارض وحشتناک آن را مستقیم از خانه مشاهده کرد. هنگامی که جوانان، زنان، کودکان، سالمندان، زیرساختها و حیات مادی یک مردم هر کدام در حال نابودی است، چیزی جز لعنت بر مسببان و تشدیدکنندگانش نمیتوان گفت. در این چارچوب گزارههای زیبای ضد جنگ نیز رواج مییابد که کمابیش واقعی هم هست. هر کس که وضعیت زندگی مردم جنگزده، کودکان و جنازهها را میبیند، بدون تردید از جنگ نفرت پیدا میکند. به ویژه مردمی که خودشان هم جنگ را تجربه کرده باشند. ولی در برابر این واقعیات از جنگ آیا از خود پرسیدهایم که چرا جنگ جزیی جداییناپذیر از تاریخ بشر بوده است؟ حتی از زمانی که جهان به معنای دقیق کلمه مخالف جنگ شد و خطرات یک جنگ هستهای کیان حیات روی زمین را تهدید کرد و دنبال اعمال محدودیتهای جدی برای جلوگیری از جنگ شده است. کافی است به همین جنگهای بزرگ صد سال اخیر توجه کنیم، جنگهای اول و دوم جهانی، فلسطین (چند جنگ)، کره، ویتنام، افغانستان، عراق (چند بار)، اوکراین، جنگهای هند و پاکستان، یمن، بالکان، جنگهایی در آفریقا، اینها در کنار دهها جنگ داخلی و کوچک و بزرگ موردی در آفریقا، آسیای جنوب شرقی و امریکای لاتین، قرن گذشته را به یکی از خونبارترین قرنهای تاریخ تبدیل کرده است. چرا در زمانی که بیش از همیشه اغلب مردم خواهان صلح هستند، جنگ تبدیل به روش مرسوم حل اختلافات شده است؟ آیا با مخالفتهای نمادین و لعن و نفرین کردن به بانیان و مسببان جنگ و آه و ناله درباره عوارض آن جنگ نیز پایان میپذیرد؟ پاسخ این است که این نوع مخالفتها با جنگ لازم است، ولی اینها مکمل رویکرد رئالیستی یا واقعگرایانه هستند و نه جانشین آن، چون در واقعیت، جنگ به علل گوناگون گریزناپذیر است.
هر چند باید کوشید که کمتر رخ دهد یا اگر رخ داد زودتر تمام شود و طرفین به صلح پایداری برسند و در هر حال مقررات و اصول بنیادین جنگ نیز رعایت شود.
بنیانهای عینی جنگ چند چیز است؛ اول تعارض منافع. دوم تغییرات جمعیتی، فنی، اقتصادی و فرهنگی که موازنه قوا را تغییر میدهد. سوم فقدان مرجع بیطرف و قدرتمند جهانی برای داوری کردن نسبت به اختلافات بر اساس قواعد موضوعه. البته صراحت و روشنی چنین اصول و قواعدی در سطح جهانی که هم مورد اتفاق باشد و هم مرجع قدرتمند و صلاحیتداری بر اساس آن داوری کند، وجود ندارد. پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل سازمان ملل متحد قرار بود که این سازمان و در راس آن شورای امنیت چنین نقشی را ایفا کند. از یک سو با استفاده از گفتوگو و کمک به کشورها برای حل مسالمتآمیز اختلافات جنگ را مهار کنند و از سوی دیگر شورای امنیت با بیطرفی و انصاف مانع از جنگ شود یا آن را کوتاه کند. ولی واقعیت نظام جهانی و نظام دوقطبی متصلبتر از آن بود که در زیر منشور ملل متحد و شورای امنیت جنگ برچیده شود. از همان آغاز ماجرا با شناسایی اسراییل و سپس جنگ کره و استفاده از حق وتو، شورای امنیت تبدیل به میدان سیاست و حتی جنگ شد. اکنون هم وضع همین است. حتی در جنگ اخیر کشورهای غربی متحدا قطعنامه آتشبس را وتو کردند. بنابراین عملا مرجع جهانی معتبر برای حل و فصل اختلافات شکست خورد. هر چند اگر سازمان ملل نبود شاید وضع بدتر از این میشد، ولی تا رسیدن به وضع ایدهآل فاصله زیاد است. شاید زیادتر هم بشود.
پس محکوم کردن جنگ فارغ از زمینهها و عوامل ایجاد و تشدیدکننده آن دردی را درمان نمیکند و چه بسا ممکن است موجب انحراف از فهم حقیقت جنگ و کوشش برای جلوگیری از آن شود. جنگ جزیی از واقعیت سیاست بینالمللی است. حرکت به سوی جهانی عاری از جنگ یک رویاست، رویایی دستنیافتنی، ولی کوشش برای کاهش و پیشگیری نسبی از آن رویایی معقول است. آرمان جهان بدون جنگ، همزمان بود با آرمان ایجاد یک زبان میانجی که نامش را اسپرانتو گذاشتند. زمانی بود که تب یادگیری اسپرانتو خیلی بالا گرفت. شاید ایده زیبایی بود. به همین علت در عصر صلحگرایی؛ سازمان یونسکو نیز آن زبان را به رسمیت شناخت و آموزش آن را به همه توصیه کرد. تصور کنید جهانی داشته باشیم که همه با یک زبان میانجی بتوانند با هم حرف بزنند و ارتباط برقرار کنند، ولی نتیجه چه شد؟ امروز کسانی که با این زبان آشنا هستند، بسیار اندک هستند و ظاهرا اسپرانتو به فراموشی سپرده شده است.
🔻روزنامه شرق
📍 چشمانداز اقتصادی در سایه تحریم
✍️ حجت میرزایی
این روزها یک پرسش مهم و پرتکرار شهروندان و بهویژه صاحبان کسبوکار از اقتصاددانان این است که «آینده را چگونه میبینید؟- سمتوسو و چشمانداز اقتصادی ایران چیست؟ آیا صاحبان کسبوکار باید تصمیمهای خود را بر پایه آیندهای بیتحریم بنا بگذارند یا بر پایه تداوم تحریمها؟ و...». دولت سیزدهم از نیمه گذشته و همچنان چشماندازی از آینده اقتصادی ایران به دست نمیدهد و حتی در برنامه هفتم که پس از دو سال (و لابد بر مبنای یک تحلیل واقعبینانه از شرایط موجود) تدوین شده، هیچ گزارهای نه به روشنی و نه به قرینه درباره چشمانداز اقتصادی ایران پیدا نمیشود. پیش از این هم گفتهام که ارائه چشمانداز روشنی از آینده اولین مأموریت دولتها و آغازی برای نظمبخشیدن و پایاندادن به آشفتگی است. در پاسخ به پرسشهای پیشگفته چهار سناریو برای آینده اقتصاد ایران میتوان شناسایی و معرفی کرد؛ دو سناریو با احتمال و فرض حذف تحریمها و دو سناریو با احتمال ادامه تحریمها. در این نوشتار مجال تشریح و تفصیل مبانی و فروض این سناریوها نیست و فقط با اجمال و فشردگی معرفی میشوند. اگر سایه سنگین تحریمها از سر ایران برداشته شود ایران دو سطح مختلف بازیگری اقتصادی در سطوح منطقهای و جهانی را میتواند برگزیند که دو سناریوی اول و دوم چشمانداز را تشکیل میدهند:
در سناریوی اول تحریمها در دو سال آینده برداشته میشوند و ایران با بازیگری فعال سیاسی و اقتصادی در نظام بینالملل مسیر رشد اقتصادی بلندمدت و پایدار ۵-۸ درصدی را در پیش میگیرد. در این صورت با بهبود کیفیت حکمرانی و تمرکز بر توانمندسازی دولت و سیاستگذاری فعال برای حفظ و انباشت سرمایه داخلی و جذب سرمایهگذاری خارجی بین ۹-۱۴ سال طول میکشد تا تولید ناخالص داخلی ایران دو برابر شود. این مسیر البته از مسیر رشد اقتصادی بلندمدت ایران در نیمقرن گذشته بسی بالاتر و کاملا متفاوت است و میتواند زمینه رشد و بهبود درآمد سرانه (از محل رشد بهرهوری و سرمایهگذاری جدید) و افزایش رقابتپذیری اقتصادی را فراهم کند.
در سناریوی دوم تحریمها برداشته میشود اما مسیر حرکت آینده در ادامه مسیر حرکت بلندمدت گذشته و با نرخ رشد اقتصادی متوسط حدود سه درصد خواهد بود و حدود ۲۵ سال طول خواهد کشید تا تولید ناخالص داخلی دو برابر شود؛ اما همچنان ایران کشوری سرمایهفرست (هم سرمایههای مالی و هم انسانی) خواهد بود. رونقی نسبی بر پایه اقتصاد رانتیر شکل میگیرد و بخشی از مسائل مهم اجتماعی و اقتصادی مانند تجارت و مبادلات مالی بنگاههای اقتصادی با تنوعی بیشتر و سطحی بالاتر با درآمد ارزی ۱۰۰ تا ۱۲۰ میلیارد دلار و تأمین کالاهای اساسی مورد نیاز فراهم و در دسترس خواهد بود.
دو سناریوی سوم و چهارم با فرض تداوم تحریمها معرفی میشوند و فرض آن این است که تحریمهای اقتصادی و مالی تا سال ۱۴۰۶ یعنی سال دوم دولت چهاردهم ادامه خواهد داشت اما واقعیت مهم این است که حتی با تداوم تحریمهای موجود، دو سطح بازیگری سیاسی و اقتصادی دولت متفاوت با آثار و پیامدهای متفاوت ملی و فراملی را میتوان تصور کرد.
در سناریوی سوم تحریمها دستکم تا ۱۴۰۴ یعنی سال اول دولت چهاردهم ادامه خواهد داشت و همچنان محدودیتهای مالی و اقتصادی ناشی از تحریمها پابرجاست اما دولت به بازیگر فعال پذیرش قواعد و پروتکلهای مالی جهانی (مانند FATF ) و دیپلماسی بسیار فعال منطقهای و با قدرت بهرهگیری حداکثری از فرصتهای موجود منطقهای و جهانی مانند تحریم روسیه و حفظ بازارهای صادراتی موجود و قابل گسترش ارتقا مییابد و با تمرکز بر حلوفصل موانع کسبوکار، کاهش فساد، توانمندسازی نظام تدبیر و با شکلدهی بازیگری سهجانبه «دولت- بازار- جامعه» بر پایه گفتوگوی اجتماعی به حلوفصل برخی مسائل مهم داخلی پرداخته و با اصلاحات فعال در سیاستها و ترکیب مدیران مؤثر خود کاهش زمینه کاهش آسیبهای تحریم و دستیابی به رشد اقتصادی ۲ تا ۲.۵ درصدی و کاهش تورم تا حدود ۳۰ درصد را فراهم میکند. بهبود لجستیک، کاهش ناترازی انرژی، مدیریت اندیشمندانه نارساییهای زنجیره تأمین و تکمیل پروژههای آستانهای را در دستور کار خود قرار میدهد. در صورت موفقیت دولت در ایفای چنین نقشی، دستکم در سطح اقتصاد کلان نتایج و دستاوردهایی نزدیک به سناریوی دوم را میتوان پیشبینی کرد.
اما سناریوی چهارم که من آن را سناریوی محتمل برای اقتصاد ایران میدانم این است که هم تحریمها ادامه یابد هم دولت با بازیگری ضعیف و انفعال در دیپلماسی اقتصادی در سطح منطقهای و جهانی و کاهش فزاینده کیفیت حکمرانی داخلی همین فرصتهای حداقلی را از دست بدهد و آسیبهای حداکثری و غیرقابل جبران همافزایی تحریم و دولت ضعیف به شتاب در جزیرهایشدن اقتصاد و تشدید واگرایی با سازوکار علیت انباشتی منجر شود و رفتار پاندولی میان «تکثیر شهروندان عاصی و درمانده از یک سو و تشدید فروماندگی و محدودیتهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی» از سوی دیگر به دامنزدن به آشفتگی منجر شود. در این صورت دیگر نرخ رشد اقتصادی و ثبات اقتصاد کلان، شاخص سنجش بیاعتباری خواهند بود.
🔻روزنامه کسبوکار
📍 افزایش ظرفیت اشتغال در کشور
✍️ حمید حاج اسماعیلی
آمارهای ارایه شده در رابطه با کاهش نرخ بیکاری و افزایش اشتغال نیازمند ارایه مدارک کافی است. مستندات تحقق این اتفاق باید ارایه شود. اینکه دولت بگوید کاهش نرخ بیکاری تحقق یافته بدون مراجعه به مستندات و شواهد غیرقابل قبول است. امروز نرخ بیکاری به طور حتم دو رقمی است. دولت اگر مستندی در خصوص ایجاد اشتغال دارد، باید مطرح کند که در کجا و چه اندازه شغل ایجاد شده است. در تمامی دلتها سعی شده کاهش نرخ بیکاری تحقق پیدا کند. ولی به دلایل زیادی این اتفاق مهم نیفتاده است. شرایط اقتصادی مناسب کاهش نرخ بیکاری نیست. در تمامی دولتها شاهد بوده و هستیم که تلاش بر این است که در زمینه اشتغال کارنامه مثبتی ارایه شود.
در شرایط فعلی نیز اتفاق جدیدی نیفتاده و این آمارهای اشتغال زایی نیازمند راستی آزمایی است. درست است در دو سه ماه گذشته برخی از شاخصهای اقتصادی نسبت به فصل گذشته یا سال گذشته بهبود پیدا کرده، اما به معنای این نیست که ظرفیتهای جدیدی در اقتصاد ایران ایجاد شده است. بنابراین شغل زیادی نیز ایجاد نشده و نرخ بیکاری تغییر چندانی نداشته است.
باید ظرفیت های اشتغال را در کشور بالا برد. یعنی نرخ بیکاری را کاهش داد تا بازار کار توسعه یابد. وقتی بیکاری کاهش یابد، ناخودآگاه پایداری امنیت شغلی بیشتر میشود. به وجود آوردن چنین شرایطی در گرو این است بخش خصوصی گسترش یابد. همچنین باید قراردادهای شفاهی حذف و همه قراردادها کتبی شود که این روند به تنظیم روابط کار در کشور کمک میکند.
دولتها باید برای رونق اقتصادی کشور نقش تسهیلگری را میان کارگر و کارفرما ایفا کنند تا کارگر با تولید مقرون به صرفه اقتصادی و رقابتی به همراه ابزار کاری که کارفرما آماده میکند، رونق اقتصادی را رقم بزنند. در شرایطی که کشور با تحریمهای ظالمانه مواجه است، راه نجات اقتصاد کشور توجه به تولید داخلی است. هرچه تولید داخل افزایش یابد، کالا و خدمات ایرانی نیز رونق خواهد یافت و به همراه آن اشتغال، سرمایه اجتماعی و نیروی کار تقویت خواهد شد.
مطالب مرتبط